بازگشت

حبيب، در گذرگاه تاريخ


تاريخ درخشان اسلام حبيب را سرافراز و مفتخر نشان مي دهد، سرافراز و سربلند به شخصيت والاي امام علي عليه السلام كه تمامي ايام آن زمان را ملتزم ركاب امام بود و غرق در عشق و محبت به او.

سيراب از چشمه سار حكمت اش، و خوشه چين خرمن علمش، و برخوردار از درياي بيكران فضلش، به امام در تمامي آداب تاسي جسته بود و در صحنه هاي نبرد به پيروي از اسوه اش، شمشير مي نواخت.

در امامت امام، با امام بيعت نمود و در مسير حق، امام را مشايعت مي نمود و در قداست تابع امام بود، در تمامي جبهه ها، با شمشير و بيان از امام بر حق دفاع مي نمود و همه هستي خويش را نثار امام كرد.

در جمل همگام با امام (ع)، در پيشاپيش سپاه، حركت مي نمود و قهرمان پيروز صحنه نبرد به شمار مي آمد، در ميان چكاچك شمشيرها و خيزش نيزه ها در او داغي تنور نبرد،از چپ و راست و جلو امام شمشير مي نواخت، گويا سپري بود تا نيرنگ نامردان بر جان جانانش ننشيند.

و تاريخ، هيچگاه چهره اش را در پشت سر امام (ع) در معاركه نبرد نديده و ثبت ننموده.

مي غريد و مي خروشيد و چون سرخ بادي تند بر خصم مي شوريد


تا آنگاه كه غبار نبرد فروكش مي كرد و حق پيروزمندانه بر مسند خويش حاكم مي گشت و شمشيرها به غلاف بازمي گشت.

در پگاه صفين ، آنگاه كه ياران يكي بعد از ديگري در درياي مرگ معركه، تنها فرومي رفتند، حبيب را هيچ چيز از پيروزي و فتح بازنمي داشت، از مرگ هراسي نداشت و او را فراري نبود، گاهي با شمشير حمله مي نمود و زماني با نيزه قلب مكار دشمن را مي شكافت و در مواقعي كه نه شمشير در كف و نه نيزه در دست، با هر آنچه مي يافت بر روبهان اموي مي تاخت و تاريخ را چه نيكو، و صحنه را چه زيبا مي يابيم در اين زمان، دشمن از مقابلش فرار مي نمود و او چون شيري ژيان به تعقيب شان مي پرداخت.

آن شجاعت و عزم و اراده و اين تجلي عمل، به راستي و درستي و از روي حقيقت با ما سخن مي گويد، بگونه ايكه نه شكي در آن است و نه تحريف و دوگانگي.

سينه تاريخ انباشته از شجاعت و پايمردي او است، و كتابها نگاشته و سيره ها پرداخته از عظمت و ابهت او است و همه اين ها به قهرماني و دلاوري بي نظير و ايمان پولادين او شهادت مي دهند.

و تاريخ آنگونه، دردناك حادثه صفين را به پايان مي برد، كه با حيله و خدعه معاويه و عمروعاص به بن بست سخت سياسي، نظامي مي رسد.

امام (ع) به كوفه مراجعت مي كند در حالي كه پيروان و دوستدارانش با او هستند و حبيب نيز با امام (ع) است تا در جوار مراد و اسوه اش باشد.


حبيب در كوفه اقامت گزيد و در جوار امام (ع) و اسوه اش بزيست تا آنگاه كه، توطئه، تارك تاريخ را سياه نمود و ابن ملجم، مظهر شقاوت و پستي و پليدي، خون پاك و مقدس علي (ع) را بر محراب جاري ساخت. حبيب در پي كاروان حق، دست امام حسن عليه السلام را فشرد و با بيعت خويش، مدام در ركاب امام به تاييد و ياري اش پرداخت.

تا بدانجا كه، معاويه، ماهرانه در صفوف وحدت مسلمين، رخنه افكند و عوام را به ثمن نجس خريد، خواص ناآگاه را به زور تهديد نمود و از آن همه مدعي نبرد و جدال با كفر، كسي نماند و امام در حساس ترين شرايط تاريخي تنها ماند و آنگونه كه تاريخ بدان پرداخته و چهره نامردمي ها را ترسيم كرده، تا كه، مكر معاويه دامن گسترد و جعده را فريفت و سم را در كام امام مظلوم (ع) ريخت و ورقي سرخ بر فرهنگ شهادت افزوده گشت.

حبيب همچنان در گيرودار غم جامعه اسلامي، ثابت و استوار در پي كاروان امامت، بعد از حسن عليه السلام، به چهره تابناك حسين نگريست و در كنار امام، منتظر دستور ماند، تا فرمان چه باشد و راه ايفاي رسالت كدام.

تا آن لحظه كه: امام حسين (ع) مدينه را به سوي مكه ترك نمود، و در اين سفر كه دست تقدير به همراه بود، در ركاب امام به پيش مي رفت و در طليعه كاروان امام، راه گشا بود و راهنماي كوير سوزان حجاز.

تا آن هنگام كه: در پناه بيت الله ماوي يافتند، نمايندگاني اعزامي


عراق يكي پس از ديگري ظاهر شدند و حامل پيام تاييد مردم كوفه به امام بودند، تا كه امام (ع) مسلم را به نمايندگي اعزام داشت كه از كم و كيف اين دعوت و بيعت مردم گزارش دهد.

حبيب همچنان در التزام ركاب امام است و چند ماه در مكه منتظر او، اينك هفتاد و اندي سال دارد. در اين مدت انتظار سرنوشت خدائي، او را در مسجد مي يابيم كه در ركوع است و يا در قيام، در محراب عبادت، از صلاه، سلاح برمي دارد، تا بغايت آرزوي خويش در راه دفاع از حق و ياري آن، و دفاع از حريم رسول الله، با جان خويش و همه هستي اش بپردازد.

مسلم، از كوفه نامه نوشت و خبر از بيعت هزاران مسلمان داد، امام(ع) آماده حركت مي شود، و نصيحتگران حرفه اي عصر به نصيحت مي پردازند، كه بمانيد و به تدريس و تفسير پردازيد، كه حفظ جان واجب و تقيه دين آباء و اجدادتان است؟!! و امام (ع) كه: آگاه به زمان و اعلم از مردان و داناي رسالت خويش است به حرف حريفان فوت و فن، توجهي نمي كند و با علم به شهادت خويش و همه ياران و اصحاب و اسارت اهل بيت و براي درهم كوبيدن استبداد يزيدي و برپائي حكومت اسلامي و دفاع از حق كه در اسارت ظلم درآمده حركت مي كند، تمامي اين نيت در عمق جان و ذرات وجود مباركش مي جوشيد.

بديهي است اينجا، ديگر صداي حق برتر از هر ندائي و فرياد رسالت واجب بلندتر از هر توجيهي و نواي روح انگيز و جان افزاي قرآن قوي تر از هر ناله اي است.


اينجا، هم حبيب با حبيب خويش همگام است و سخت مشتاق، كهولت سن او را سنگين از خيزش و جهش ننموده و پيري اش مانع از جهاد نگرديده.

او را مي بيني: كه در طليعه كاروان شهادت بر اسب اش سوار است گوئي سواره نظامي است در بهاران جواني، با قامتي راست و نظري تيزبين و صدائي پرطنين، به پيش...

در لحظه حركت: كاروان در شهر بگردش درآمد تا از ساكن بزرگوار آن خداحافظي نمايد و بدين سان حسين (ع) آهنگ خويش بنمايد و شهر حيران و هراسان را به خويش معطوف دارد، تا تاريخ را و نسل هاي بشر ا در طول زمان، به حيرت افكند، كه ديدند و فهميدند اما آرام و آسوده نگريستند و خفتند.

آري، كاروان به حركت درآمد تا از صاحب و ساكن شهر (پيامبر) با پاكترين ادعيه و صادقانه ترين آرزوها، خداحافظي نمايد، زيرا در جوار مقدسش ايامي را سپري نموده بودند و بواقع امام حسين در طول اين مدت با جدش آخرين وداع را نموده بود و خويش را آماده ي لقاء پروردگار كرده بود.

عده اي كثير امام را مشايعت مي كردند، امام به سمت كوفه حركت نموده بود تا آن لحظه كه خبر شهادت مسلم را دريافت نكرده بود، آن جمعيت همراه بودند، اما به محض دريافت خبر تاسف انگيز شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه، و اخطار و اعلام امام از عاقبت كار، فقط


72 نفر ماندند. [1] .

امام مي فرمايد: آنكس كه تمايل به بازگشت دارد، برگردد و از ذمه ما خارج است.

اكثريت برمي گردند و فقط 72 نفر همراه امام هستند. امام عليه السلام، از نيت همراهان پراكنده آگاه بود و مي دانست اين ها آمده اند تا دنيا را با غنائم بادآورده دريابند، آنان آمده بودند بخيال اين كه الان به شهري و سرزميني آماده شده و پر از نعمت و صحت گام خواهند گذاشت و بر آنچه داشته و دارند افزون خواهند نمود، اين ها با اين اندشيه و نيت، لياقت بهشت و همگامي با امام را ندارند، امام عليه السلام اينگونه رواندانست تا بهمراهي اش اهتمام ورزند لذا عاقبت و پايان كار را بيان نمود، تا از اين لحظه ديگر خطها و راه ها و نيت ها و هدفها معلوم شود و خطوط ضد انقلاب و رفاه طلب و دنياپرست، با راه و رسم انقلابيون و خلق و خوي مجاهدان خداپرست، درنياميزد و تاريخ و نسل ها اين ها را بازشناسند.

و اينك از آنجا به بعد: موقع و موضع حبيب بن مظاهر در نبرد تاريخ، نبرد حق و باطل، نبرد هميشه جاويد عاشورا، ظاهر مي شود.


موضع انساني كه بر وفاء و ايمان به حق و ثبات بر صراط مستقيم استوار است. آيا پيري چون او، با توجيه وضع خويش برمي گردد و جانش را نجات مي دهد؟! در حاليكه، مرگ دهان باز نموده و نيش خند مي زند! آيا، حبيب مي ترسد و از جهاد مي ايستد!؟

آيا، از ياري حق و اهل بيت، آنانكه طليعه جواني خويش را در راه دفاع از آنان فدا نموده دست مي شويد؟!!.

آيا، به پيري اش مي انديشد و به چند روز باقي از عمرش فكر مي كند؟!

نه، نه، براستي، براي او كدامين شرف، برتر از مرگ سرخ است در صحنه جهاد و دفاع از مبدا و معاد، و فناي در راه عقيده و هدف مقدس،؟.

حبيب بر اساس ايمان و عقيده و آمال و آرزو، بايد از حسين (ع) دفاع نمايد و ناچار است كه در مرگ سرخ فرورود، و اين آن چيزي است كه حبيب از صميم قلب بدان دل بسته و بر آن تصميم گرفته و از همين روي در پيشاپيش سپاه ايمان و سواران موحد و مؤمن گام برمي دارد.

حبيب در راستاي شهادت

در سحرگاه دهم محرم، سال 61 هجري، حسين عليه السلام با اصحاب اش، نماز مي خواند


با هفتاد و دو نفر، 32 نفر سواره نظام و 40 نفر پياده نظام.

امام (ع) صف آرائي نمود، زهير بن قين را فرمانده قسمت شمالي تعيين فرمود و قسمت جنوبي را به پير قهرمان، مظهر همت و وفاء حبيب بن مظاهر واگذار فرمود.

آنگاه امام (ع) بر مركبش سوار و با قرآني در دست با خدا به راز و نياز پرداخت:

اللهم انت ثقتي في كرب و رجائي في كل شده...

و سپس به انذار مردم حاضر كه در كمند توطئه يزيد گير آمده بودند، زبان گشود و آنان را بر جنايتي كه دست يازيده، آگاه فرمود. اما گوئي آن قوم عقلهاشان در پس پرده جهل و در استتار شكر و ظلم و طغيان بفراموشي سپرده شده است. تا كه، حر برمي گردد و آن صحنه فراموش نشدني تاريخ را مي آفريند.

آنگاه، نبرد آغاز شد، سواران به ميدان تاختند و روباهان به صحرا گريختند و پي در پي نقش بر زمين به جحيم واصل مي گرديدند، ابن سعد كار را سخت ديد و توطئه اي ديگر كه نبرد تن به تن نتيجه اي دردناك دارد، بايد هجومي همه جانبه آغازيد.

اولين شهيد عاشورا، مسلم بن عوسجه بود، حبيب بر بالين او كه آخرين لحظات حيات را مي گذراند، رسيد و چنين گفت:

اي، مسلم! بهشت بشارتت باد. و مسلم با لبخندي از رضايت: خداي تو را بشارت خير دهد.


و حبيب مشتاقانه: اگر به آنچه بشارتم دادي آگاه نبودم كه تا چند لحظه ي ديگر به تو ملحق خواهم شد، بواقع به آنچه وصيت مي كردي عمل مي نمودم.

و مسلم، سرشار از شعف شهادت: تو را وصيت مي كنم به حمايت از حسين (ع).

اينجا، حبيب را در صحنه مي نگريم كه چشمان نورانيش به اشك نشسته و چهره اش به غم: آيا وصيتم مي كني به آنكه تمامي عمرم را به دفاع از او پرداختم و همه وجودم استقامت و ثبات در پيروزي از او بوده؟!

آيا مرا به حق و عدل وصيت مي كني، حال آنكه، مبداء و معاد و آمالم آن دو است.

آيا وصيتم مي نمائي به دوستي فرزند صفا و صميميت، حسين بن علي عليه السلام؟!

آنگاه، حبيب، آراسته از حرارت ايمان و جوشش ايثار، به ميدان مي تازد، نبرد حق بر باطل، پيكار جهاد و شهادت، به هنگام ظهر بانگ توحيد در خيمه گاه حسين (ع) برآمد و امام (ع) فرمان داد: برانيدشان و دست از قتال اهل بغي برداريد تا نماز به پاي داريم.

مردي از كوفيان گفت: اين را از تو نمي پذيريم و به جنگ ادامه


مي دهيم!!

و حبيب چون شيري ژيان بر او نهيب مي زند: واي بر تو، از باند بني اميه مي پذيري و از فرزند رسول فرمان نمي بري؟.

نماز خون:

به پايان مي رسد و نمازگزاران از محراب عبادت به حربگاه شهادت گام برمي دارند.و حبيب، اينك، اوج گرفته و آماده عروج است، در آن نيمروز گرم در ميان فضاي سرخفام، دشت ها همه برنگ خون، زمين و زمان گلگون، همه جا سرخ است و بخار خون شهيدان هوا را معطر نموده است و حبيب به ميدان مي پرد، نبردي سخت و خونين، كه دشمن را هراسان و دوست را حيران نموده، بر خلاف سن هفتاد ساله اش، روبهان اموي را در تنگناي سياه سرنوشت شوم شان قرار داده تا آنكه بديل بن صريم را كه از خون آشامان جرار بدنامان بود به جهنم فرستاد. و چنين در ميدان شمشير مي پراند و فرياد مي زد:

من حبيب هستم و پدرم مظاهر است، سواري رزم جو، و جنگي آتش افروز. شما عده تان بيشتر و عده تان اكثر، ما باوفاتر از شما و صابرتريم. ما را حجت حقي است برتر و بارزتر، با بقاتر از شما و پاكيزه تر.

حبيب در آستانه شهادت

در حمايت از امام (ع):


مي رزميد و شمشير مي زد و عرصه گاه رزم را درمي نورديد، سواران سپاه باطل را به اين سو و آن سو مي كشاند و ضربه مي انداخت، با شمشير و با نيزه دست و دل مي پراند و...

تا كه، دشمن ناجوانمردانه، بنا به روش هميشگي اش، بر او از پشت تاختن آغاز كرد. نامردي از بني تميم با نزه بر او تاخت. حبيب از اسب به زير درآمد، و با شمشير حرامي ديگري چون حصين بن نمير بر سر مباركش آنگاه... آن سر نوراني بر فراز نيزه و در پايان... بحضور شيطان، فرزند زياد بردند.

بدين سان، صفحه اي از صفحات شرف و قهرماني وفاء به حق ورق خورد و حبيب با آرامش كامل از اتمام رسالت و انجام نيكوي آن به لقاء الله پيوست.

خداي از او راضي است و جنت را جايگاهش گردانيد، كه براستي جهادي پرتوان در راه دفاع از حق و حقيقت نمود و در راه دفاع از حريم رسالت و امامت شهيد گرديد.



پاورقي

[1] از اينجا به بعد مؤلف محترم حوادث راه کوفه و آمدن حر و محاوره و برخورد بين امام (ع) و حر و جريان شهادت مسلم و پراکنده شدن مردم و ابقاي آن 72 نفر و... را بيان مي‏کند که چون در فصلهاي گذشته آن را آورده‏ايم از تکرار مجدد آن جلوگيري مي‏نمائيم. (مترجم).