بازگشت

انتخاب، عاليترين تجلي وجودي انسان


حر در آخرين لحظات ترسيم تاريخ آزادگي و مردانگي درنگي ديگر و نگرشي ديگر، كه حسين حق است؛ و با حقيقت، و ابن زياد در جرگه باطل و صاحب دنيا، انقلاب دروني در حر به اوج خود مي رسد، بگونه اي كه اثرات تب و تاب دروني، بسان قطرات اشك داغ از چشمانش سرازير است و گرد و خاك جهالت و تاريكي و عصيان را از رخسارش مي شويد.

آهسته، آهسته، به سوي حسين (ع) آن كعبه وفا، آن پاسدار عزت و آزادي و شرف، آن بهترين نمونه مصداق تاج و فر، بر فرق بوالبشر، گام برمي دارد.

مردي از همگامان باطل او را مي بيند كه سخت در انديشه است مي گويد: ترا چيست حر؟ چه اراده كرده اي؟ آيا...

حر ساكت و آرام، جوابي نمي دهد، بار دگر همان مرد مي گويد:


به خدا، كارت مرا به شك انداخته، هيچگاه تو را اينگونه نيافتم، اگر به من مي گفتند، شجاعترين اهل كوفه كيست، غير از تو كسي را سراغ نداشتم؛ اين چه حالتي است كه در تو مي بينم؟! آن مرد، اينگونه گفت، بخيال اينكه حر را ضعف نبرد فراگرفته و مي خواهد از ميدان جنگ فرار كند تا خويش را نجات دهد، گويا از مرگ مي ترسد، او نمي دانست و نمي توانست انقلاب دورني حر را درك كند.

حر اتمام حجت مي كند: بخداي، خويش را ميان انتخاب جنت و جحيم مخير گذاشتم. بخداي، هيچ چيز را در قبال بهشت عوض نكنم، اگر چه قطعه، قطعه و سوخته گردم.