بازگشت

عابس در كنار حسين


در تمامي اين تصوير، عابس در كنار حسين است، چونان شيري مترصد و منتظر فرمان.

با نگاهش تا دوردستها به تعقيب روبهان و شناسائي كركسان اموي پرداخته و در انتهاي منظر ديدش سير انتظار نگاهش را با فزوني آرزها به آسمان لايتنهاهي مي اندازد.

آنگاه،

دوشادوش حسين عليه السلام، عنان اسب رهانيده و با امامش در پي اتمام حجت بر خصم به خيام خويش برگشتند و دريافته بودند كه اين حراميان گوششان بدهكار نيست و عقلشان كارگر نمي باشد و همچنان به محاصره امام ادامه خواهند داد. و نخواهند گذاشت از راهي كه آمده برگردد. بواقع امام را احاطه كرده اند تا به شهادت رسانند.

زهير فرزند صالح قين، با تهاجمي ايدئولوژيك و پرخاشي فرهنگي خواست پرستيژ سياسي دشمن را درهم شكند كه اين حراميان


فاسدتر از آن بودند كه تازيانه هاي ادبي و حماسي زهير بر آنان كارگر آيد.

شمر فرزند ذي الجوشن با فرهنگ لجني و فحشاء شرك خويش به فجاشي پرداخت و با تير پاسخ زهير را گفت:

خفه شو، خفه ات كند خدا دشنام مان مي دهي با پرحرفي ات.

آنگاه زهير خروش ديگر برداشت:

اي فرزند بر پا شاش مرتجع كه را مخاطب ساخته اي؟! خودت حيواني و خاندانت.

بخداي گمان نمي كردم كه مشمول اين دو آيت خداي شوي و حال كه شدي در دنيا و آخرت مستوجب عذاب دردناك خداوند گرديدي.

در اين حين كه زهير به پاسخ گوئي مشغول بود، امام حسين سفيري نزد زهير فرستاد و فرمود بگو:

حسين (ع) مي گويد برگردد. به جانم سوگند، اگر مؤمن آل فرعون قومش را اينگونه نصيحت كند و آنان را به دعاي خويش ترغيب نمايد، تو مي تواني اينان را نصيحت كني.

زهير پس از اين عتاب با شتاب برگشت و در ميان سپاهيان امام قرار گرفت. آنگاه امام به ياران خويش دعاي خير فرمود و از خداي خواست تا آنان را از ثابت قدمان در جهاد و از مجاهدان راه شهادت قرار دهد و گرانترين اجر و پاداش را نصيبشان فرمايد و در مكاني شايسته شان جاي دهد.

آنك، كه لحظه نبرد نزديك شد، و فرزند سعد به خيمه گاه حسين


آماده يورش گرديد، و نيزه ها به يكديگر دندان سائيدند، و شمشيرهاي برهنه به همديگر نگريستند، و قهرمانان بزرگ ميدان شهادت از خيام حسين به لقاء الله پيوستند و برادران امام بعضي بدون تن و بعضي بدون سر گرديدند و ياران همه در خاك و خون غلطيدند. و خون، خيام حرم را فراگرفت و حسين در عرصه گاه رزم تنها مي درخشيد...

درست در همان لحظات:

عبدالله بن عمير و همسرش ام وهب با يكديگر به وداع برخاسته بودند تا از خون خضاب نمايند و هر دو با هم به مذبح عشق فروروند و در رضوان اكبر جاي گيرند.

و در همين لحظه از زمان:

آن قاري قرآن و معلم اطفال و عابد و زاهد اسلام برير بن حضير روح اش به لقاء الله پيوست زيرا كه نيزه نابكاران تا كمر در پشت اش فرونشسته بود و در كنار اين مذبح عشق؛ مسلم به عوسجه آخرين لحظات حيات در حين شهادت اش را سپري مي نمود و امام حسين عليه السلام بر سرش ايستاده بود و مي فرمود:

خداي رحمت كند تو را اي مسلم.

فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظروا ما بدلوا تبديلا

در فراسوي مذبح ياران:

و درست در چند قدم آن طرف:

عمرو بن عبدالله الصائدي و حبيب بن مظاهر و زهير بن قين و حر بن يزيد تميمي و نافع بن هلال در آرزوي مرگ سرخ در انتظار شهادت بودند تا شهد گوارايش را بچشند و طعم دلربايش را بمكند، با گردني فراز آماده ذبح سرخ شهادت اند در راه


خداوند، با سينه اي ستبر آماده دفاع اند از حق و اهل حق، و با تمامي زخم ها و سرها و تن ها و خون ها، و آماده اند تا شهادت دهند بر عليه ظلم و نظام ظالمانه انساني و محكوميت جابرانه جبارين.

اي تاريخ! براستي از همه كس گفتي، اما، اما؟؟

عباس، كجاست، عابس اين روح بزرگ زمان.

عباس مرد تاريخ و كارزار و نبرد، قهرمان بزرگ رزم ها و پيكارها. يكه تاز پيروز صحنه هاي خون و شمشير، چهره فيروز جهادهاي آزادي بخش اسلام، آنكه بر پيشاني اش جراحتي آشكار از تمام نبردهاي تاريخ ساز اسلامي بر خود همراه داشت و بدان مفتخر بود.

آنكه ملقب به شير شيران بود، لقبي كه شايسته اش مي نمود و بيانگر عمق عظمت روحي و قدرت جسمي او بود.

او اينگونه بود و اين گونه در صحنه ها ظاهر گرديده است؛ پس از مردي كه داراي اين صفات و خصوصيات برجسته باشد، سئوال كردن بي جا است.

زيرا كه:

موقف و موكب اش مي درخشد و طلايه دار شهادت است. عابس چونان شهابي ثاقب در دل ظلمت ظالمان نفوذ كرد و صفوف بهم فشرده و متحدالشكل و پولادين اموي را متلاشي نمود و پاسخي دندان شكن به ياوه هاي كركسان خون آشام داد. و آنچنان ضربه هاي هولناكي بر دشمن وارد كرد و سرها و دست ها و تن ها را بر زمين انداخت كه قلب ها به وحشت افتاده و به لرزش و طپش خويش افزودند.

آنگاه كه خيزش جسورانه اش چون صاعقه اي در ميان انبوه متراكم اشباح ظاهر شد روبهان اموي هر كدامشان به سوئي گريختند.

و آنگاه كه شمشير از نيام كشيد و ضربتي جانانه آفريد و مدعيان


فراري شجاعت و قدرت و مبارزه را به ميدان طلبيد، تا ضرب شستي ديگر بنماياند.آري در اين زمان،

كه نعره اي از اعماق وجود بر سر فريب خوردگان يزيدي كشيد، گوئي رهائي تيرها از كمان به ترديد و تاخير انجاميد.

صحنه اي سراپا خونين، ياران همه به شهادت رسيده اند و بقيه به وداع پرداختند تا در آخرين تلنگر زمان، طلسم استبداد و زشتي زيستن را بزدايند.

اينجا لحظه اي خاص از تاريخ در گذر است، ياران همه رفته اند و اينك نوبت عابس است.