بازگشت

جون، در برابر اسوه


ابوذر را، چونان نجمي ثاقب مي نگرد. و روح بلند و عاصي و ناآرام اش را ملاحظه مي كند كه چگونه با تمامي خصال و خصلت واقع از امام بزرگوار انسانيت، علي عليه السلام الهام گرفته است. آنگونه؛ كه بر جاذبه هاي جذبنده دنيا و بر هواهاي پليد و تمناهاي كثيف، هيبت مي زند، همگام با سيره و سنت امام گام برمي دارد.

ابوذر را، چونان شيري غران، قارعه اي غرنده، مي بيند، كه؛ چگونه بر سر ديو سياه استبداد مي كوبد.

كه؛ چگونه، رداي تزوير و قباي نجابت و عباي عصمت از تن كعب و قامت عثمان پاره مي كند، كه، چگونه، سيماي مخوف استبداد زرين متكي به مذهب و آراسته از قداست و پيراسته از فقاهت را رسوا مي سازد.

و!!

ربذه را به ازاي زبان درازي و گستاخي اش كه بر عليه وضع


موجود عصيان نموده و سايه شوم جاهليت جديد را تحمل ننموده، تنها و تنها برمي گزيند.

ربذه، ربذه، با همه ي بدهوائي اش، با تمام دور و درازي اش، بهشت ابوذر است.

ربذه، قليل القوت و كثيرالحراره...

ابوذر را،...

چون شهيدي مظلوم و تنها در بيابان طولاني و برهوت وحشتناك حجاز مي يابد. كه؛

تنها، ام ذر، جسم تكيده و پيكر بي جانش را در بغل گرفته و در انتظار تحقق كلام، پيامبر (ص) چشم به راه است:

ليموتن رجل منكم بفلاه من الارض يشهد. عصا به من المؤمنين

كه اين سخن را خود ابوذر شنيده و آن لحظه در آن جمع بوده و همه آنانكه مخاطب پيامبر بودند در تنهائي محض؛ چون ابوذر شهيد شدند و شاهدان بر صحنه اين شهادت، گروهي از مؤمنين بوده اند.

تا كه، كاروانيان از دور به سوي نور كشيده شدند و بر جرثومه جهاد و شهادت، نماز گذارند.

ابوذر را، در آن لحظات، به خوبي مي نگرد. كه: مي گويد: اي كاش پيراهني بر تن داشتم تا كفنم بود.


و همسرم را نيز با آن مي پوشانيدم. آگاه باشيد، اي جماعت! مبادا مرا غير از پيراهن خودم و يا زنم كفن كنيد. از مال ديگري حله اي از آتش بر من مباريد، و پرده اي از عذاب نسازيد، به خداي مي خوانم تان كه كفن كند مرا از شما مردي كه وارسته از پست هاي پست دنيوي باشد؛ مردي بزرگوار، جواني از انصار، در اين ميان جلوه نموده و گفت: اي عم من، اباذر! من تو را كفن مي كنم، كفن مي كنم تو را در ردايم و بعد در دو پيراهن كه از مادرم به من رسيده...

آري جون اين صحنه ها را به خوبي ديده و بر يكايك اين سخنان گوش داده و راه و رسم زيستن را بعينه ديده،او تازيانه هاي تكامل را كه بر سر و صورت ابوذر باريدن آغاز مي كرده ديده است كه چگونه با زهد (سپر ايمان و ستيز با نفس) به جدالشان پرداخته. و از هر شبهه شرك اجتناب نموده.

جون خودش از لبان مقدس پيامبر شنيده و بر مصداقش آگاهي يافته كه:

نه شرق را و نه غرب را آيا راستگوتري از ابوذر هست؟!

ابوذر ظرفي آكنده از علم است كه بر پشتوانه علي متكي است. خداي بيامرزد ابوذر را كه تنها مي زيد و تنها مي ميرد و تنها برمي خيزد. و بعد از همه اين گذرگاه ها، جاي هيچگونه تعجبي نيست، كه جون را


وفادار اهل بيت مي يابيم و عاشق و ناصرشان مي بينيم.

و بي مناسبت نيست كه:

جون را در مذبح شهادت، قرباني راه و رسم ائمه و پيشگام فرهنگ شيعه مي يابيم! آنهم به گونه اي كه جسم و روح اش در اين شرار عشق و ارادت عجين گرديده.

در پي اين رهگذر است كه:

جون خويش را وفادار راه و رسم استاد بزرگوارش مي داند استادي كه مستحكم ترين راه را، و راستي ترين اسوه ها را بدو نماياند بايد خود را وفادار به او و راه او بداند، تا پايان بخش رسالتش و جلوه ساز اهدافش گردد.

بدين سان:

جون در آغاز حركت، پس از شهادت ابوذر، خويش را ملازم ركاب امام علي (ع) مي بيند، و در تمامي صحنه هاي سياسي، نظامي در كنار امام قرار مي گيرد.

جون با درايت اسلامي خويش، مؤمني صادق، مجاهدي گشاده صدر، مسلماني مصمم، كه از مرگ هراسي نداشت و آگاهانه در انتظار آخرت خويش بود و مدام رضايت و قرب خداي را آرزو داشت.