بازگشت

نبرد، آغاز شد


قهرمانان جبهه توحيد از يك طرف، و روبهان باند اموي از ديگر طرف يورش را آغاز كردند، جنگ تن به تن اولين حركت نظامي عاشورا بود.

در درگيري هاي فردي، خفاشان ابن سعد تعداد زيادشان به درك واصل شدند.

بديهي است تفوق نظامي و برتري تجهيزات نيروي انساني باطل در طول تاريخ نتوانسته به عنوان يك اصل پيروزي به ثبت برسد، و اين اصل براي هميشه تاريخ به جا مانده كه خون بر شمشير پيروز است؛ نه شمشير بر خون؛ ايمان بر سلاح نه بالعكس.

آري، راز نابودي سران جنگ آور لشكر 120 هزار نفري ابن سعد برمي گردد، به همين اصل، و علاوه بر آن، ياران شهادت، اين 72 نفر بسيار شجاع و متهور و آشنا به تمام فنون نظامي، كه ابطال عرب در سپاه شرك از وجودشان ترسان و از حمله شان گريزان و از نگاهشان لرزان بودند.

در اين نبرد بي نظير كه در كمتر از چند ساعت صدها تن از روبهان ابن سعد نابود شدند، دشمن را وحشت فراگرفت، و راه حل مسئله را در يورش همه جانبه دانستند. به جنگ تن به تن پايان دادند، اولين تهاجم ناجوانمردانه، تيرباران كردن ياران امام بود.

اين توطئه مؤثر افتاد و در اندك زماني، ياران امام به شهادت رسيدند، زمين و زمان در غبار غم جنايت بزرگ تاريخ بشري محو شد و سرخي خون، فضا را فراگرفت، اجساد مطهر ياران در ميدان شهادت


پراكنده و نيزه ها و تيرها آن را شكافته و صحنه اي بسيار دردناك ساخته و پرداخته.

در اوج اين هنگامه:

نافع را مي يابيم كه باز در اطراف امام حسين عليه السلام به حراست از امام مشغول است و هر ضربه اي را از امام دفع مي نمايد. نافع در حالي كه سخت به دفاع پرداخته در ميان انبوه لشگر دشمن فرومي رود و از چپ و راست، سر و دست مي اندازد، و در اوج خون و حماسه و نبرد فرياد مي زند:

من بر دين امام علي هستم و شمشير مي زنم.

آري، او را مي بينم كه در قلب دشمن، با شمشير گردن مي زند و با زبان نيشتر، آنگاه كه در كنار امام حسين هم بود، بگونه اي تير مي انداخت كه هيچكدام خطا نمي رفت، در آن روز 12 نفر را از دشمن كشت بدون تعداد زخمي ها و خوني ها.

دشمن به زبوني معترف و به گستاخي نافع در جهاد متعجب و از شدت ضربه هايش مضطرب.

انديشه شيطاني جمعي از حراميان با هم بر او آهنگ يورش كرد، نافع چون شير مي غريد و بر يال و كوپال دژخيمان ضربتي جانانه مي نوازيد.

تا آنگاه كه:

دو بازويش از شدت ضربه ها شكست، ديگر توان نبرد نداشت و دژخيمان ابن سعد احاطه اش كردند و او را دستگير نموده و به حضور عمر بن سعد بردند. عمر بن سعد اين حرامي تاريخ خطاب به نافع


گفت:

واي بر تو، واي، چه مي كني نافع و مي داني چه كرده اي؟! نافع فرياد مي زند:

آنچه كرده ام خدايم به من آموخته است، در حالي كه خون از سرش بر ريش مباركش مي ريخت و پيراهنش سرخ شده بود، فرياد كشيد:

به خدا سوگند از شما حراميان 12 نفر را كشتم بدون مجروحين تان و خويش را ملامت بر اين كار نمي كنم. اگر برايم عضو و ساعدي (دستي) باقي مي ماند، قادر نبوديد مرا اسير خويش نمائيد.

شمر به عمر بن سعد فرمان داد:

بكشش! بكش! عمر گفت: تو او را آوردي، اگر مي خواهي خودت بكش شمر، شمشير كشيد.نافع چنين گفت: به خدا سوگند اگر مسلمان بودي دستت را به خون ما آلوده نمي كردي.

خدا را سپاس كه دشمنان ما را از اشرار مخلوقاتش قرار داد.

آنگاه:

شمر با غضب، شمشير بر گردن نافع زد، و خون تا كبريا جهيد و روح اش در سدره المنتهي ماوي يافت.

آري، هلال اينگونه در فرهنگ شيعه شهادت يافت و در تراژدي بزرگ تاريخ اين چنين نقش آفريد.