بازگشت

زيباترين صحنه ي تاريخ و...


شهادت كه تا آن لحظه يك اصل بود با شروع كار حسين در روز عاشورا به يك فرهنگ تبديل شد؛ شهيدان يكي بعد از ديگري به زمين مي افتادند و تا بعد از ظهر عاشورا ديگر كسي نبود. حسين و اهل بيت حسين.

نوبت به شهادت فرزندان حسين رسيد. علي اكبر عازم شد؛ عباس... و جعفر... و فرزندان مسلم شهيد. حسين در گير و دار يك معركه عظيم تاريخ توحيد بود؛ در آخرين لحظات حساس زمان، آنگاه: قاسم به سوي حسين آمد و اجازه شهادت از امام خويش گرفت. چهره سرخ و داغ حسين در زير آفتاب شهادت با دو نهر اشك كه از كوثر توحيد جاري شده بود قاسم را نظاره مي كرد. بياد آن لحظهافتاد، ياد قلب پاره پاره حسن عليه السلام


و لبان خونين و مقدس اش كه در آخرين نگاهش وصيت قاسم را و... سكينه را... حسين مظهر عطوفت و احساس و عشق به شدت متاثر گرديد.

و...الله اكبر... اين چه حسيني است و چه رسالتي دارد؟! در عرصه گاه رزم، در مذبح شهيدان، بزم ازدواج قاسم را تدارك ديد. و فورا در حاليكه چكاچك شمشيرها و امواج نيزه ها، طف را زير گرفته بود، وصيت برادرش حسن (ع) را به قاسم يادآور شد.

اما، اين عروس بايد در خضاب خون براي هميشه تاريخ بماند.

خطبه تمام شد و سكينه در حجله شهادت در ميدان خون و پيام چون قهرمان هميشه صحنه ها در انتظار قاسم ماند. قاسم، به جاي حجله و كنار سكينه حسين، به ميدانگه نبرد شتافت.

آه، تاريخ، چه صحنه زيبائي؛ بگو، بگو كه چه شد؟!:

قاسم، اصرار داشت تا اجازه ي شهادت بگيرد؛ او كه وارث خون و شهادت بود.

او كه وارث قلب خونين پدر و جسم پاره پاره عموي اش، حسين بود بر قتال و جهاد، بي امان.

حسين بر اين شهادت راضي نبود، اما قاسم اشك ريزان در فراغ شهادت. زنان بني هاشم پيراهن قاسم را گرفتند تا مانع از رفتن اش به جولانگه نبرد شوند.

اما:

قاسم دعوت شان را اجابت نكرد و بر رسالت خويش اصرار


داشت. تا بزم عروسي اش را در ميان فضاي عطرآگين و سرخفام شهادت بر پا كند. عروسي خون و عروس خونين.

قاسم پيروز و سرافراز و كامياب؟! در وسط ميدان حماسه اي سرود.

اي نابخردان! اي حراميان!

اگر اصالت و هويت نبوي ام را انكار مي كنيد!

من فرزند خلف امام حسن هستم.

فرزند پيامبر برگزيده و ايمن ساز.

اين حسين است كه در چنگال شما خون آشامان پست، اسير گشته است.

اسيري كه از آب دادن اش هم خودداري مي كنيد.

اي تاريخ! آيا سندي و شاهدي بر شهادت قاسم داري؟! آري، حميد بن مسلم در آن صحنه حاضر بوده است. او كه خود از حراميان تاريخ در لشكر ابن زياد حضور داشته مي گويد:

... آنگاه جواني چون ماه تابان در دل ظلمت شب، بر ما شوريدن آغاز كرد. در حالي كه شمشيري بران در كف داشت و پيراهني سپيد و نعلين ساده بر پا، به يقين دانستم كه كار ما تمام است و آن لحظه را هيچگاه فراموش نمي كنم.

عمر بن سعد به من گفت: به خدا سوگند بر او تاختن آغاز خواهم كرد. گفتم به او:

سبحان الله، چه مي خواهي از او، شهادت اين 70 نفر بس


است ترا.

گفت: به خدا بر او مي شورم، و بر او تاخت و با شمشير گردنش را زد.

آن جوان با صورت به زمين افتاد، و فرياد زد: يا عماه حسين عليه السلام چونان تندبادي بر بالين قاسم ظاهر شد و بر دشمن حمله اي شديد آغاز كرد، با شمشير دست عمرو بن سعد بن نفيل را از ساعد قطع كرد (و گمان مي كنم از مرفق قطع كرد) و عمرو صحيحه اي بلند زد و نفس در اندرونش پيچيد؛ ياران كوفي اش براي رهائي اش به حسين يورش بردند، اما روباهان را كجا تاب مقاومت شيران است: عمرو در زير سم اسبان يارانش پايمال شد و به جحيم رسيد.

گرد و غبار حاصله از نبرد فروكش كرد. حسين را ديدم كه بر سر قاسم ايستاده.

قاسم در بستر شهادت با دوي پاي مبارك، حركت معراج را تسريع مي كرد. (دست و پا مي زد) و حسين مي فرمود:

واي بر قومي كه ترا كشتند؛ اينان در قيامت دشمنانشان جد بزرگوارت پيامبر است.

سپس فرمود: آه قاسم!

چقدر بر عمويت سخت است كه او را به فرياد خوانده اي و جوابت را نداده است (نشنيده است) و يا اگر جوابي داده تو را فايده اي نرسانده. به خدا دشمنان حسين زياد بودند و ياران و پشتيبانان حسين اندك.

حسين سينه قاسم را بر سينه مبارك اش گذارد. با خودم گفتم حسين چه مي كند:


حسين بدين گونه قاسم را به كنار علي اكبر آورد در حالي كه پيراهن حسين را خون فراگرفته بود و اجساد اهل بيت اش. پرسيدم اين جوان كيست كه حسين اينگونه برايش ناراحت است، به من گفته شد او: قاسم فرزند حسن بن علي است.

آري، اينگونه به شهادت رسيد؛ قاسم اين شهيد جوانان و زينت بخش شهادت ياران و داماد شهادت ميدان.

او آنگونه كه در آرزويش بود از آنگاه كه پدر را از دست داد و در كنف حمايت و سرپرستي عموي بزرگوارش حسين قرار گرفت، بدان رسيد.

او فريادگري توانا براي حقيقت و كوشاگري قهرمان براي عدالت، و پروازگري پر نشاط براي معراج در شهادت بود.

او از مرگ سرخ نمي هراسيد و آرزومند آخرت بود و بر زيبائي هاي مبتذل دنيا نگريست، دنيائي كه جد بزرگوارش علي بارها آن را طلاق گفته بود و فرياد كشيده بود كه: اي دنيا! ديگري را بفريب غير از من.

كه اين ويژگي خاندان نبوت و ولايت است، آنان طالب دنيا و دوستدار سلطنت و رياست نبودند، بلكه مناديان حق و بنيانگذاران عدل بودند.

آنان پرورش دهنده امت اسلام بودند، و خون مقدس و مطهر خويش را وقف استمرار عزت امت و نجات و تعالي آن نمودند؛ با ارواح طيبه شان راه هاي مجد و عظمت اسلام و مسلمين را براي هميشه تاريخ نوراني نمودند.

قاسم شمشيري از شمشيرهاي حق؛ قاسم زهي در نيام؛


قاسم عصاره اي از امام؛ در غلظت ظلمت شرك، در شبستان تاريك تاريخ، چونان شهابي ثاقب، درخشيد؛ در پگاه تاريخ، در سپيده دمان كربلاء.

ويرانگر سراپرده باطل، نورافروز ساطع و گسترده بارگاه حق.

خداي رحمت كند، قاسم فرزند بزرگوار امام شهيد حسين مسموم را.

و در جنت ماوي دهد او را، بر او باران نعمت بيكران خويش ارزاني دارد، كه به حق اينانند وارثين فردوس و مخلدين در جنت.

اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون