بازگشت

چكامه اي، بگونه مقدمه


علي (ع)، اين مولد كعبه عبادت و شهيد محراب عبادت، در ترسيم سيماي نوراني حسن (ع) فرزند بزرگوارش گويد:

حسن در شباهت، گوئي رسول الله است. چهره اش چون پيامبر در هاله اي از نور و سيماي مصمم اش در قداستي از عظمت و تمامي اين خصوصيات بارز ويژه ي حسن، در فرزندش قاسم سرايت نموده است.

گوئي قاسم، تبسم شيرين و حسن خلق عظيم و كشيدگي قامت را از پدر دريافت نموده.

آري، اي تاريخ! اي گنجينه حوادث:

آنگاه كه: مرگ سرخ، حسن (ع) را در بر گرفت، مرگي برخاسته از سم معاويه كه چونان آتش كه در عمق هيزم


فرورود وجود مقدس حسن را در خود گرفت و خون سرخ و جوشان قلب مقدس اش رسالت شهادت را بر اندام تشنه زمان و زمين جاري ساخت.

در آن لحظات كه حسين (ع) پاسدار رسالت بزرگ حسن مي گرديد و بر بالين شهيد عداوت سفياني حاضر بود، آخرين وصيت برادر بزرگوراش را اين گونه شنيد:

اي حسين! اي رسالتمدار آدم تا خاتم! اي بينانگذار فرهنگ شهادت! اي حماسه پرداز زيباترين صحنه هاي تاريخ! صحنه اي زيبا بيافرين. و قاسم فرزندم را با سكينه فرزندت پيوند ده، آه! چه زيبا، صحنه اي؛ سكينه 3 ساله و قاسم...؟ 9 ساله! پيوند شهادت، پيوند خون، پيوند پيام، الله اكبر.

عجبا، زيباترين و اسرارآميزترين راز تاريخ، تاريخ عاشورا! قاسم در ميعادگاه سال 61 هجري به معراج مي رود و سكينه در دشت نينوا پيام شهادت را به همه شاهدان تاريخ تا قيامت مي رساند.

پيوند خون با خون؟ نه نژادي و قومي و عشيره اي كه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا اينان در كوثر توحيد تطهير شده اند و عاليترين مظاهر عزت و حيات و نجات بشريت اند.

پيوند، دو نهر كه در كرانه فرات، بنيان يك كفر را كندند.

پيوند دو مقطع از زمان كه از يك شاخسارند و از يك شجره ي طيبه.

پيوند خون و پيام، آن هم در مذبح شهادت.

در حاليكه، خون زمين خانه را فراگرفته بود، و پاره هاي قلب حسن (ع) در ميان سيلاب خون، پيام مي داد و


ضربان تاريخ را به دست گرفته بود، حسين خطبه عقد را خواند و حسن در تنگناي شهادت و آغاز عروج با تكان سر مباكش مي پذيرد، زيرا كه خون مانع از تكلم حسن بود... انا لله و انا اليه راجعون.

در ميان ماتم و اندوه شيعيان و فريادهاي انتقام بني هاشم، جسم مطهر و مقدس شهيد امامت، حسن فرزند بزرگوار علي عليه السلام تشييع شد.

تاريخ مي گويد: مدينه در ماتم فرورفت، و بني هاشم يكسال تمام عزادار بودند، زيرا كه دنيا و مردم، مردي را از دست داده بودند كه در سايه مقام عصمت و امامتش و اخلاق پيامبرانه اش و علم و حلم بيكرانش بهره ها جسته بودند و بركت ها و هدايت ها ديده بودند.

در پي شهادت حسن (ع) چهره خونين حسين (ع) به مايوسان، اميد و به محزومان، حرمت و به مظلومان نويد عدالت مي دهد.

آري حسين، اين اخگر آسمان ولايت، وصي حسن مي گردد. سرپرستي خانواده و فرزندان حسن تا در كنار امامت جامعه ولي فرزندان برادر باشد.

حسين اين مظهر عطوفت و مهرباني، قاسم را چون فرزندش گرامي مي دارد و نيكوترين احترامات را بدو ارزاني مي نمايد و شادمان اش مي سازد، بگونه اي كه فقدان پدر بزرگوارش او را بي تاب نسازد و راه و رسم زيستن را به قاسم مي آموزد.

و قاسم نيز عاشقانه عموي اش را دوست دارد، در بزرگداشت عظمت عم بزرگوارش كوتاهي نمي كند و به گونه عمويش گام برمي دارد.


مصائب سنگين و دردناكي كه در پي شهادت امام حسن دچار جامعه اسلامي و امت مسلمان شده بود، از هر مسئله شخصي و گرفتاري هاي فردي مهم تر و عظيم تر بود و امام حسين عليه السلام سخت درگير و دار مسائل نابسامان جامعه و اداي رسالت بزرگ خويش بود. رسالتي كه بايد به سلطه ننگين بني اميه پايان بخشد و تفرقه و نفاق را از ميان جامعه اسلامي بردارد و وحدت توحيدي را در پرتو امامت بر حق خويش بازگرداند.

روي همين رسالت بزرگ و حساس بودن زمان، امام حسين (ع) از ازدواج قاسم با سكينه منصرف شد. زيرا علاوه بر صغارت سن قاسم كه هنوز به مرحله ازدواج نرسيده بود، حوادث بسيار مهم زمان و توطئه هاي باند بني اميه بر عليه اسلام و مسلمين، فرصت هر مسئله شخصي ديگر را از امام حسين عليه السلام گرفته بود.

روزها گذشت و ماه ها سپري شد و خداوند در مرصاد، پليدترين چهره روبهان اموي، معاويه پسر سفيان را به دوزخ فرستاد.

معاويه اين دژخيم بزرگ تاريخ قبل از مرگ اش به فكر استمرار سلسله خبيثه ابوسفياني بود؛ لذا آنگاه كه متوجه مرگ خويش گرديد، براي فرزند خلفش يزيد در پناه زور و زر و تزوير اين سه عامل اساسي سلسله استكبار، بيعت حكومت از مردم شام گرفت، معاويه، چهره مكار و جلاد مشهور تاريخ در ميان مسلمانان به گونه اي رفتار كرده بود كه ماهيت پليدش بر همگان آشكار بود و پس از به شهادت رساندن امام حسن عليه السلام ديگر در ميان بدوي ترين قوم عرب اعتباري نداشت. بر اين اساس مزدوران و جيره خواران خويش را در سراسر حجاز بسيج نمود تا آنانكه


با تازيانه راي مي دهند و بيعت مي كنند، تازيانه خورند و آنانكه از زور بازوئي برخوردارند و اما بي ايمان اند با پول و وعده و فريب، با يزيد دست بيعت دهند.

اما، حسين اين آيت توحيد، حساس ترين و خطيرترين لحظات سرنوشت اسلام را مي بيند. او در سال 60 هجري، به سر مي برد و تنها است. معاويه تنها مانع اين كار را در چهره سرخ حسين مي بيند؛ توطئه اي عظيم آغاز مي شود و حسين مدينه را ترك مي كند و به مكه مي آيد تا در حساس ترين وقت عبادت مردم كه در حضور شيطان بر گرد خانه خدا مي چرخند، و از خداي خانه فاصله گرفته اند، در برابر چشمان باز و حيرت شان، حج را نيمه تمام بگذارد و جهاني را متوجه رسالت و عظمت كار بزرگ خويش نمايد.

در اينجا تاريخ به تواتر و تضافر، نگارش يافته، كه اهل كوفه 12 هزار دعوت نامه قبل از حركت حسين به سوي مكه بدو نوشته اند و با تقاضاي زياد حرمت امام خويش را داشته اند و با اصرار، به امامت او دل بسته اند و تاكيد كرده اند كه ما را است حرمت وفاي به عهد. مولا جان به سوي ما بشتاب كه هم در نعمت ايم و هم در قوت.

و امام سفير بزرگوار خويش، مسلم بن عقيل را فورا اعزام مي دارد تا چگونگي كار را دريابد و به ارزيابي ادعاي كوفيان پردازد و حقيقت و واقعيت امر را به امام موثقا گزارش نمايد.

مسلم اين سفير قهرمان حسين (ع) به كوفه مي رسد و خود را در


آغوش هزاران مسلمان مشتاق حسين مي بيند كه براي حسين با مسلم بيعت نمودند، اما اين عهد پايدار نبود و اين بيعت استوار نگشت؛ مسلمانان كوفه در حال و هواي دنيا رعب و وحشت باند معاويه، نقض پيمان كردند و فقط عده اي بر قول خويش پايدار بودند، با آمدن ابن زياد استاندار اجيرشده يزيد، و حاكميت اختناق و استبداد اموي تنها دو تن از آن همه طرفدار پا برجاي در مذبح شهادت ماند؛ مسلم شهيد شد و در پي اش هاني ابن عروه يار مسلم، و قيس بن مسهر فدائي حسين عليه السلام و كار به پايان خويش رسيد.

حسين با همه خاندان خويش و ياران و اصحاب و پيروان خويش در راه مدينه خبر شهادت اين سه تن را دريافت؛ او به مدينه جدش پيامبر (ص) مي رفت تا پايان كار و رسالت خويش را در كنار قبر مطهرش در ميان گذارد و آخرين وداع را انجام دهد.

حسين (ع) با شنيدن شهادت مسلم از اين جنايت هولناك به خداوند استعاذه نمود و ياران را فراخواند و جريان را به اطلاع كاروان كوچك رسانيد، و به مشورت كار پرداخت كه حال چه بايد كرد؟ فرزندان عقيل كه از كاروانيان شهادت بودند، خواهان خونخواهي پدر گرديدند و مال كار را در الحاق به پدر بزرگوار خويش دانستند.

احدي از جمعيت به خواست فرزندان مسلم پاسخ نداد، و با عرض اعتذار از جنگيدن، حالت عقب گرد گرفتند، عده اي كه در سر هواي مال و منال داشتند و زندگي راحتي در سايه نعمت و غنميت مي خواستند پس از توضيحات حسين، راه بازگشت پيش گرفتند و فقط 72 نفر از كاروانيان به جا ماند، خواست اين ها اين بود كه:

ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم - موجيم كه آرامش ما در عدم ماست


زندگي ما جهاد است و پايان آن شهادت و نتيجه آن بهشت خداوند؛ ما را چه بزندگي ذلت بار دنيا و زيستن در زير سايه سياه سلطنت يزيديان.

اين 72 نفر مركب از برادران و خواهران حسين، و اصحاب باوفاي حسين بودند.

قاسم، يكي از اين كاروانيان بود؛ جواني در آغاز رويش و استعداد؛ كه خون در تمامي عروقش بسان امواج اقيانوسي متلاطم موج مي زند و سيماي پرحرارتش به كالبد سرد زمان داغي ايمان و احساس مي بخشيد. و چشمان پرفروغش به ظلمت محض شب سياه سرنوشت پايان مي داد.

گرچه تاريخ كوتاه آمده و از موقعيت حساس قاسم سخن نگفته است گويا تاريخ شرمسار است و علت انصرافش را قساوت بي حد امويان مي داند كه از قاسم هم چشم نپوشيدند. اما آنچه بر من است تذكار اين مطلب كه حسين خود سالار شهادت و آقاي شهيدان و سرور جوانان جنت است.

كيست كه اين موقعيت را داشته باشد، و مدعي آن باشد؟! آيا سكوت و خاموشي درباره ي رسالت و نقش امام حسين روا است؟! مسلم رسالت قاسم در لابلاي تاريخ طويل حماسه عاشورا موجود است و بايد آن را دريافت كرد، و تكرار و تاكيد اين نكته كه: آيا تاريخ و جهان از رسالت مردي كه با شمشير سخن مي گفت و ترسيم گر روز خونين طف بود و با خون خويش رسم الخط حيات را و زيست سالم انساني را بر مبناي توحيد ارزاني داشت خاموشي درباره اش روا است؟ نه مسلم نه!


كاروان در مسير خويش به پيش مي رفت، تا به كربلا، سرزمين تاريخ، رسيد. رحل اقامت افكندند، كارواني كوچك، كاروان شهادت با 72 نفر.

لشكري عظيم با 120 هزار نفر، كاروان را محاصره كردند؛ آب جاري فرات را بر روي حسينيان بستند و محاصره از همه طرف آغاز شد، تمامي راه هاي حركت و خروج از بن بست يزيدي توسط غارتگران اموي بسته شد. حراميان تاريخ و وارثان شرك جاهلي با قساوت و بي رحمي شان چشم و گوش از ديدن و شنيدن نداي مظلومان تاريخ فروبستند. تا حق را نبينند و نواي اش را نشنوند.