بازگشت

حساسترين فراز تاريخ


علي اكبر، با اعتقادي راسخ به شهادت از ديگران پيشي مي گيرد پاي به سوي ميدان مي گذارد، بر مركبي مشهور و تندرو (الحمق) مينشيند قامتي نوراني بر اسبي تيزتك سوار، آه!... زيبائي با تمام قدرت در آراستن اين صحنه الهي بسيج شده است؛ علي اكبر، چقدر شبيه به پيامبر است، چقدر جذابيت دارد، آن قدر شبيه به پيامبر است كه دشمن در مصاف با او از ابهت محمدي بهراس مي افتد.

علي اكبر وارد ميدان جهاد مي شود، مبارز مي طلبد؛ حسين (ع) با چشماني پر از شوق قامت اكبر را تا وسط ميدان بدرقه نمود، آنگاه اشك در چشمان پر فروغش حلقه مي زند كه:

واي بر تو اي پسر سعد، خدا نسل تو را ريشه كن كند، آن طور كه تو قطع ريشه ام مي كني، تو اينقدر بي وجداني كه خويشاوندي مرا با پيامبر (ص) مورد احترام قرار ندادي.

پروردگارا:

تو بر اين قوم جايتكار ظالم گواه باش كه شبيه ترين جوان به پيامبر به نبردشان رفت.

پروردگارا:

آنان را به بلاي فقر مبتلا كن، (از نعمت هاي زمين محروم شان ساز) تفرقه را در ميانشان افكن، جمع شان را پراكنده گردان،


به راه هاي (منتهي به سراب) گسيلشان دار؛ حكمرانان جلادصفت را به آنان مسلط نما؛ آنان دعوتمان نمودند، كه ياريمان نمايند، ولي به رويمان شمشير كشيدند و فرزندان ما را شهيد نمودند...

آنگاه پس از اين كه علي اكبر مبارز طلبيد، سپاه شياطين احاطه اش كرده و بسويش حمله نمودند.

اما علي اكبر، در دامان حسين درس نبرد آموخته و به فنون جنگ كاملا آشنا است؛ با يورشي علي وار دشمن را از پاي درمي آورد، بدون اينكه دشمن غدار به كام دل رسد با شمشير جراحاتي بر دشمن وارد ساخت آن قدر به نبرد خونين ادامه داد كه عرق تمام وجود مقدسش را فراگرفت و لباس رزم آغشته گرديد و تشنگي حلقوم مباركش را آزرد و او همچنان رجز مي خواند:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



و الله داعيكم فينا ابن الدعي

اضرب بالسيف احمي عن ابي [1] .



فرياد انقلابي علي اكبر چون رعد فضا را در بر گرفته بود، و چون طوفان دشمن را به لرزه درآورده بود، تا آن زمان كه علي اكبر در ميان ميدان نبرد بود، حسين (ع) با چشمان مبارك او را تعقيب مي نمود كه گوئي همراه علي اكبر است، ناگهان رنگ صورت حسين تغيير مي كند، ناراحتي در چشمان مباركش ظاهر مي شود، ليلي، مادر گرامي علي اكبر علت اين تغيير ناگهاني را جويا مي شود، ليلي فكر مي كند فرزندش دچار عارضه اي شده، و حسين مي گويد: نه، اين طور نيست، اينك كسي به جنگ


اكبر رفته كه احساس خطر مي نمايم [2] براي علي اكبر دعاي پيروزي كن، از جدم پيامبر خدا شنيدم كه دعاي مادر، در حق فرزند، مستجاب است.

و مادر، با تمام وجود و احساس و عاطفه،دست به سوي آسمان بلند مي كند و زيباترين حالت را با رساترين جملات و ملكوتي ترين الفاظ، فرياد مي زند:

يا راد يوسف الي يعقوب، ارد علي ولدي سالما.

اي كه يوسف را پس از ساليان دراز جدائي به دامن يعقوب برگرداندي، اينك علي اكبرم را سالم به من برگردان.

و خداي بزرگ، به ليلي پاسخ مثبت مي دهد و اكبر را بر دشمن پيروز مي نمايد.

بكر بن مالك دشمن علي اكبر، يكي از خونخوارترين و ترسناكترين و شجاعترين قهرمانان عرب بود و همه قهرمانان و يلان عرب از او بيم داشتند، حتي از شنيدن نامش لرزان بودند؛ بكر بن مالك به درك واصل شد و علي اكبر عرصه ميدان را ترك مي گويد و به سوي پدر روان مي شود، در حالي كه هم سالم است و هم پيروز.


پاورقي

[1] ترجمه: من علي فرزند حسين بن علي هستم به کعبه قسم، با پيامبر اسلام قرابت و خويشاوندي داريم، به خدا سوگند بر ما حکومت نکند عبيدالله؛ ميزنم با شمشير، و دفاع مي‏کنم از پدرم که بر حق است.

[2] مراد بکر بن مالک است.