بازگشت

در ميعادگاه شهادت، كربلاء


امام حسين عليه السلام، به سرزمين معهودكربلا مي رسد. سرزميني كه گوئي او را از فرسنگ ها راه فرامي خواند، لشكر ابن سعد در آن طرف در تعقيب امام خيمه مي زند.

ابن سعد نماينده اي نزد امام (ع) مي فرستد علت آمدنش را جويا مي شود، امام در پاسخ مي فرمايد:

مردم شهر شما برايم نامه نوشتند كه به سويشان بروم، حال كه شما مرا مانع مي شويد، من هم از رفتن به سويشان منصرف مي شوم.

ابن سعد در اين مورد با عبيدالله بن زياد مشورت مي كند كه چه كنم حسين را رها نمايم بهتر است. ابن زياد اين خواسته را كه مسالمت جويانه بوده رد مي نمايد و به ابن سعد دستور مي دهد كه آب فرات را بر حسين و اهل بيت اش ببنديد و آنچه گفتم درباره اش عمل نمائيد.


امام (ع) بر مركبش سوار و به سپاه فرزند سعد نزديك مي شود و ندا درمي دهد:

اي مردم به من گوش كنيد، آيا فراموش كرده ايد مرا كه من كه هستم، به خويشتن خويش رجوع كنيد آيا كشتنم را حلال مي دانيد در حالي كه من فرزند دختر پيامبر شما هستم و فرزند برگزيده اش و اولين مؤمن به اسلام و اولين تصديق گر خداوند و رسول او آيا حمزه سيدالشهداء عموي پدرم نيست، آيا جعفر طيار عمويم نيست، آيا سخن جدم پيامبر در مورد من و برادرم به شما نرسيده كه فرمود: من در ميان شما دو وزنه سنگين را مي گذارم، كتاب خدا و عترت خويش را. حال اگر دعوتم را نپذيرفته و كراهت داريد از آن بازمي گردم به هر جا بخواهم از زمين.

از ميان سپاه خصم، صدائي برآمد:

به حكم امير گردن نه و آنجا كه دوست داري برو.

چهره سرخ حسين اين مظهر شجاعت و عزت و كرامت درهم پيچيد و فرياد زد:

به خداي سوگند خويش را ذليل گونه تسلم دون نمي كنم و چون بردگان از چنگ شما مزدوران فرارنمي نمايم. من به خداي خويش پناه مي برم، از هر گردنكش جباري كه نه به خدا ايمان دارد و نه به روز حساب قيامت.

چند روز به آرامش گذشت، كاروان امام در دشت طف در شديدترين تحريم اقتصادي قرار گرفته و سپاه خصم با انبوهي از نيروي انساني و ساز و برگ كامل جنگي صف آرائي نموده است، ابن زياد هم سخت در


انتظار خبري از اردوگاه، تا قلب پر از كينه اش شفا حاصل كند، اما خبري دريافت ننمود، پيكي به سوي ابن سعد فرستاد و چنين گفت:

اما بعد، من تو را نفرستاده ام به سوي حسين تا دست از او برداري و او را به سلامت گذاري و نه هم از او نزدم به شفاعت برخيزي، توجه كن اگر حسين و يارانش تن به بيعت يزيد مي دهند آنان را نزد من آور صحيح و سالم و اگر سر مي پيچند كار را سخت گير برايشان تا كشته شوند كه در اين صورت مستحق كشتن هستند. اگر حسين كشته شد بر سينه و پشتش اسب بتاز كه او بر دين (يزيد) ياغي و باغي و ستمكار است. اگر حسين را كشتي اين گونه با او رفتار كني، اگر به امر ما عمل كردي تو را پاداش خواهيم داد، پاداش سربازي حرف شنو و مطيع و اگر سر باز زدي، از كار بركناري، سپاه و پست فرماندهي را به شمر بن ذي الجوشن رها كن كه او را بدين امر فرمان داده ايم. و السلام

ابن سعد از آناني بود كه از دست دادن مقام و بزير آمدن از قدرت براي شان سخت است و از آن وحشت دارند، ابن سعد چون ديگر حراميان تاريخ وابسته به زيست مبتذل دنيا بود، در پست ترين و پائين ترين حدش، لذا بر طاعت ابن زياد گردن نهاد و با همكاري شمر بن ذي الجوشن عهده دار فرماندهي لشكر شد، و به خيام امام (ع) يورش بردند.

يورش غافلگيرانه در هنگام شب صورت گرفت، امام (ع) از آنان خواست تا در اين ساعت دست از جنايت بردارند و امشب را تا صبح صبر كنند و بينديشند چه مي كنند. چون صبح شد امام (ع) بر مركبش سوار


شد و قرآن را بر فراز دست در جلوش گرفت و سپاه ابن سعد را ديد كه آماده حمله اند به خيام امام؛ آماده اند تا براي كشتن برگزيده ترين و درخشنده ترين چهره هاي ايمان و اسلام يورش را آغاز كند.

امام (ع) دست به آسمان بلند نمود و با خداوند به راز و نياز پرداخت:

پروردگارا، تو در تمامي بلاها پشت و پناهم بودي و در همه سختي هاي روزگار ملجأ و مايه اميدم بودي، چه هم و غمي را كه در آن قلبها به ضعف مي گرائيد و چاره ها و راه حل ها به اتمام مي رسيد و دوست در آن ذليل مي گشت و تو در همه اين معركه ها يار و مددكارم بودي، رو به سوي تو مي آورم و اشتياق تو را دارم و تو غم و هم را از من برطرف كردي و راه و چاره كار را نشانم دادي؛ پروردگارا! تو صاحب نعمت مني و صاحب همه نيكي ها و گره گشائي ها و پايان و غايت همه آرزوها هستي.

رزم آوران جبهه توحيد، آماده رزم اند و در حاشيه خيام امام، آتشي سوزان برافروخته اند تا دشمن مكار را قصدي نباشد، 72 دلير و ابرمرد و جان به كف، در يك صف نبرد، صف آراسته اند و شمشيرهاي بران از غلاف كشيده اند، و مرگ سياه را به استهزاء گرفته اند و در انتظارند تا فرمان از امام همي بگوش رسد. امام (ع) در برابر انبوه مردم كه فريفته دنيا و قرباني توطئه دشمن گشته اند و براي كشتن فرزند پيامبر و خروج بر امام بر حق منصوب منصوص خداوند آمده اند، مي ايستد و چنين مي فرمايد:

اي مردم، بدانيد كه دنيا محل گذر است و زوال پذير و نابود شدني. هر لحظه اي برنگي و هر زماني به حالي درمي آيد. اي مردم! شما شريعت اسلام را شناختيد و قرآن را قرائت


كرديد و به حق دانستيد كه محمد (ص) رسول خداوند است و اينك مهياي قتل فرزندش شده ايد تا او را ظالمانه بشهادت برسانيد.

اي مردم! آيا نمي بينيد كه آب فرات موج مي زند و حيوانات از آن بهره مي گيرند و يهود و نصاري از آن مي آشامند و سگ ها و خوك ها در آن شناگرند. اما آل رسول الله، از تشنگي هلاك مي شوند؟!

پست فطرتان دون اينگونه زبان گشودند:

سخن كوتاه كن، كه آب را نخواهي چشيد، نه تو و نه احدي از اصحاب و خاندانت، بلكه تا لحظه اي ديگر مرگ را خواهي چشيد.

امام عليه السلام به سوي خيام برگشت و خطاب به اصحاب و ياران فرمود:

بر اين قوم، شيطان غلبه يافته و خدا را فراموش كرده اند؛ براستي اينان اعضاي حزب شيطان اند و بدانيد كه حزب شيطان هم زيانكارند.

آنگاه اين اشعار را ترنم فرمود:

اي قوم شرور! اي شريرترين اقوام تاريخ! تجاوز كرديد و بر خدا ياغي شديد و با مخالفت با ما، با محمد رسول الله به جدال و مخالفت برخاستيد. آيا بهترين مخلوق خداوند ما نبوديم، آيا جدم بهترين مخلوق خدا نبود، آيا زهرا دختر پيامبر، مادرم نبود، آيا علي مرتضي بهترين بندگان خداوند پدرم نبود؟ لعنتشان باد و زيانكاريد به آنچه جنايت مي كنيد به زودي در آتش جهنم درخواهيد آمد و سزاي خويش


خواهيد يافت.

زمان،

زمان حساسي است، لحظه اي كه تمامي تاريخ از آنجا شروع مي شود، لحظه اي كه تا قيامت، نسل هاي بشر بدان مي انديشند؛ حر نيز بخويش مي انديشد و به زودي موقعيت خويش را درمي يابد و مي فهمد كه آلت دست گرديده و در ميان باطل ماوي گزيده، و تا لحظه اي ديگر براي هميشه در خسران و زيان خواهد بود.

در يك چشم به هم زدن، نيت خويش را آشكار كرد و به حق پيوست و در صف ياران امام (ع) جاي گرفت، به حضور امام رسيد و عرض كرد:

به خداي من خويشتن را در ميان دو راهي جنت و جحيم مخير نمودم و به خداي سوگند هيچ چيز را در مقابل بهشت عوض نمي كنم گرچه قطعه، قطعه و سوزانده شوم.

اي امام!

آمدم به سوي تو، و پشيمان و توبه كارم از آن چه ميان من و شما گذشت و تمام خويش را تقديم شما مي نمايم تا در ميان شما و در حضور شما به شهادت رسم.

آنگاه،

ابن سعد كمان كشيد و به سوي خيام امام تيري انداخت و فرياد زد: شاهد باشيد اولين كسي كه به سوي حسين تير انداخت من بودم؛ سواره نظام ها از دو طرف به نبرد پرداختند، روبهان اموي در باند ابن سعد يكي پس از ديگري ساقط مي شدند و مستقيم به جهنم مي رفتند، عاقبت صدائي از ميان لشكريان ابن سعد برخاست:

اي احمق ها! مي دانيد با چه كساني به جنگ پرداخته ايد؟ با


اين شيوه بر احدي از آن ها پيروز نخواهيد شد؛ به خدا سوگند اگر سنگبارانشان از همه طرف ننمائيم همه ما را خواهند كشت.

در اين هنگام، سواره نظام لشكر ابن سعد دست از مبارزه برداشتند، حراميان همه با هم به پيكاري خونين با مظاهر ايمان و اسلام دست يازيدند؛ ياران امام (ع) به شهادت رسيدند، آنان كه تنهاترين و مظلومترين گروه موحد مؤمن تاريخ بودند فقط 72 تن كه 32 نفرشان سواره نظام بودند و چهل نفرشان پياده نظام.

در اين درگيري شديدعبدالله بن عمير و مسلم بن عوسجه و زهير بن القين و حبيب بن مظاهر شهيد شدند و همه آنان كه دورادور امام حسين (ع) مواظب امام بودند و از امام دفاع مي نمودند به آنان نه ضربتي از شمشير اصابت كرد و نه از نيزه اي زخم برداشتند. امام به وقت ظهر با ياران به نماز پرداخت، با آنان كه باقي مانده بودند نماز خوف خواند.

نماز پايان يافت و امام بشارت جنت مي دهد:

اين جنات است كه درب هايش گشوده شده و نهرهايش به هم متصل گرديده و ميوه هايش آماده شده و قصرهايش تزئين گرديده. اين سول الله است و آنان كه دورش را گرفته شهيدان صدر اسلام اند، پدرم و مادرم در انتظار مقدم شما هستند؛ و سخت مشتاق ديدارتان پس از دين تان حمايت كنيد و از حرم رسول الله دفاع نمائيد، و از امام خود و پسر پيامبرتان نيز دفاع نمائيد، كه خداوند شما را به وسيله ما امتحان مي نمايد، دفاع نمائيد از ما كه خداي بركت دهد شما را.

ياران از شدت شعف گريستند و با خداي عهد و پيمان ديگر بستند


با خدا و رسولش و فرزند رسول الله امام بر حق كه از او جدا نشوند، و تا زنده اند به امام از ناحيه دشمن آسيبي نرسد.

شهادت بار دگر آغاز شد؛ شهادت در اهل بيت رسول الله. اولين شهيد اهل بيت علي اكبر است، علي اكبر فرزند امام حسين (ع) و آنگاه نوبت عبدالله بن مسلم فرزند سفير شهادت است و سپس نوبت به قاسم بن حسن فرزند امام شهيد مظلوم حسن مجتبي. [1] .

امام عليه السلام، به مذبح توحيد، دشت نينوا نظري افكند، اهل بيتش بر زمين افتاده اند و اصحابش، قطعه قطعه شده اند، سرهاشان از تن جدا گرديده، ميدان را خون فراگرفته و رگه هايي از خون بر زمين جاري است، در انتهاي قتلگاه، جويباري همگام با فرات، پهندشت تاريخ را پيش گرفته و مي رود. حسين عليه السلام به پيش مي رود تا در مصاف حق با باطل آخرين تلاش را به نفع توحيد پايان برد، اما تشنگي شديد امام (ع) را مي آزارد. همه رفته اند، و سيراب در بهشت، نظاره كار حسين اند.

امام (ع) به سوي فرات حركت مي كند تا قدري آب بياشامد و نهيبي ديگر بر كفار تا قبل از اين كه دشمن شاد گردد، قدرتي ديگر و ضربتي ديگر.

به سوي فرات مي تازد، به آب خروشان فرات نزديك مي گردد.


آماده است تا جرعه اي بردارد، كه دشمن در همه جا كمين كرده و...

نامردي از حراميان، تيري به دهان امام پرتاب مي كند...

امام (ع) با دست اش تير را از دهان خارج مي سازد، دو دست پر از خون مي شود، مي فرمايد:

پروردگارا! به تو شكايت مي كنم از جنايت اين قوم كه با فرزند پيامبر چه مي كنند؟!.

امام (ع) در آخرين لحظات با آنان كه در خيام خونين حرم بر شهيدان شاهداند، وداع مي كند، با خواهرش زينب بزرگ، پيامبر عاشورا با سكينه اش، و سجادش.

سكينه، شديدا مي گريد و صداي ناله اش بلند مي گردد. امام (ع)، دخترش را به سينه مي چسباند و مي فرمايد: اي دخترم! سكينه ام! بدان كه گريه بر تو روا نيست، با گريه ات، قلبم را اندوهگين مساز. مادامي كه روح در بدن دارم مرا نظاره كن.

امام (ع) از خيام خونين، مستقيم به سوي دشمنان خدا شتافت و در مقابل شان قرار گرفت و فرمود، مرگ بر شما باد چرا به كشتنم بسيج گرديده ايد.

حقي را ترك نموده ام؟ يا كه سنتي را تغيير داده ام؟ و يا شريعتي را تبديل نموده ام؟

شمشير به چرخش درآمد و روبهان در صحرا فرار را بر قرار


ترجيح دادند.

شمر بن ذي الجوشن نعره زد:

مرگ تان باد چه را نظاره مي كنيد، بكشيدش، مادرهاتان به عزايتان نشينند.

ناجوانمردانه حمله از همه سو آغاز شد،

با ضربتي، بازوي راست امام... و ضربتي ديگر بر شانه امام... آنگاه پراكنده شدند،

امام (ع) تلاش نمود تا حمله اي ديگر بر اهريمنان نمايد، اما ديگر قادر به حركت نبود، نداي امام از ميان قتلگاه:

وا جداه، وا محمداه، وا ابتاه وا علياه وا...

مظلوم، شهيدم نمودند در حالي كه جدم محمد مصطفي است مرا تشنه ذبح نمودند در حالي كه پدرم علي مرتضي است. حريم مرا هتك نمودند در حاليكه مادرم فاطمه الزهراء است.

فضا را خون فراگرفته، شمشيرهاي دون از همه سو سر مي كشند و نيزه ها رخ مي نمايند شبث بن ربعي حرامي ديگري، پاي به ميدان مي گذارد تا سر امام را از تن جدا كند.

نزديك مي شود، ناگهان برق او را مي گيرد، مي لرزد، وحشت زده برمي گردد.

شمشير از دستش مي افتد و فرار مي كند.

سنان بن انس حرامي ديگر راه را بر او مي گيرد و او را به طعنه:

اي مادر به عزا نشسته چرا نكشتي و بازگشتي؟

شبث بن ربعي مي گويد:

واي بر تو، آه، آه، واي بر تو!


چشم در چشمانش انداختم، گوئي رسول الله بود كه مرا مي نگريست، حيا كردم، حيا،... كه شبيه رسول خدا را بكشم. خون موج مي زند، و آواي شهادت به گوش مي رسد، همه چيز به رنگ خون، لاله هاي سرخ، سوسنبران تر...

سنان بن انس گستاخانه به گودي قتلگاه مي رود.

الله اكبر، الله اكبر، زمان از حركت مي ايستد!

همه هستي مي لرزد، كروبيان و ملائك فرياد برآورده اند،

قسي ترين، شقي ترين عنصر پست تاريخ بشر،

با خنجر،... سر فرزند رسول الله را...

خون فواره، در هوا

مواج و جوشان،

تار و پود باند اموي را مي سوزاند.

و تاج و تخت يزيدي را مي لرزاند.

اينك،

همه رفته اند، شهيدان در ميدان، و خون آشامان به آن سوي خيره گشته اند، يورش، يورش، به خيام حرم، به سراپرده حسين به حريم رسول الله، الله اكبر از اين جنايت.

چپاول آغاز شد، به خيمه ها هجوم نمودند، و آن چه تاريخ شرم دارد به جاي آوردند.

قصد جان علي بن الحسين كه در استتار تاكتيك مريض جلوه كرده بود، نمودند. تا كه زينب پيامبر بزرگ انقلاب، سر رسيد و بر آنان نهيب زد.

سر امام (ع) به حضور ابن زياد برده شد، و كاروان اسيران در


حركت. ابن زياد سرشار از غرور، با چوب بر دندانهاي امام مي نواخت.

زيد بن ارقم كه در حاشيه، تماشاچي اين جنايت بود، غضبناك فرياد زد:

ابن زياد، چوب را بيانداز از اين دو ثنايا، به خداي سوگند كه خود دو لب رسول الله را بر آن ديده ام كه مي بوسيدش.

زيد بن ارقم به شدت گريست و قصر را ترك كرد.

كاروان اسارت يا كه پيامبران آزادي و نجات و عزت، پاسداران شهادت به دمشق، وارد شدند.

امام زين العابدين (ع) در غل و زنجير، و سر امام حسين بر فراز نيزه.

شاميان با گردنهاي كشيده، نظاره گر اين جنايت بزرگ تاريخ اند، ناگهان در ميان سكوت محض،

صيحه اي برخاست اين ام كلثوم بود

ندائي افشاگرانه،

وا محمداه، وا جداه، وا عليا وا ابتاه وا حسناه وا حسيناه و...

معرفي شهيدان، زيرا كه زمان، زمان تحريف و تزوير است.

و مبلغان رسمي حكومت و جيره خواران رسمي خلافت، گفته اند كه اين ها خارجي اند، و بر اميرالمؤمنين يزيد شوريده اند،... تحريف را نگاه كنيد و توطئه را در عصر بنگريد.

شاهدان شهادت، را با سر نيزه به قصر يزيد داخل نمودند، يزيد سرشار از شعف، در حالي كه عمله ي خلوت و جلوت او را احاطه كرده و روسپي هاي درباري شراب در كامش مي ريختند، به اسيران نگريست.


و بر پيروزي اش حمد و سپاس خداي را گفت كه:

انفجاري در سكوت قصر قساوت، بر قصر مداران مست، بر حاشيه نشينان و مداحان و مبلغان رسمي و غير رسمي، و بر تأييدگران حكومت يزيدي.

اين خطاب از كيست؟

زينب، پيامبر بزرگ عاشورا!

سفير شهادت، آغازگر رسالت بزرگ پس از شهادت.

و آنگاه كه لرزه بر اندام يزيديان افتاد، پس از زينب، علي بن الحسين آغاز نمود، بگونه اي كه دهان ياوه گويان و گستاخي باطل را درهم نورديد و به هم شكست.

شاهدان شهادت، راهي مدينه شدند تا در شهر پيامبر، در كنار مشهدش حماسه شهادت فرزندش حسين را بسرايند. در آستانه مدينه، آنجا كه گواهان شهر از دور نمايانند، امام علي بن الحسين (ع) رسولي، اعزام داشت، تا خبر شهادت حسين (ع) را برخواند.

ساكنان خفته و خموش شهر، سرآسيمه برآشفتند و به استقبال شاهدان پرداختند، سيماي شهر را سياه و عزادار [2] فرزند آل عبا نموند و


انگشت حيرت به دندان، و نظاره گر كاروان عزيزان، چهره هاشان سخت


فسرده و حزين، و عرق شرم بر پيشاني شان سرد و سنگين، در آستانه ورود، شاهدان، چنين سرودند:

شما را، در جواب پيامبر چه خواهد بود؟

آن گاه كه بر شما نهيب زند كه با اهل بيتم چه كرده ايد؟

بعد از رحلتم، بعض شان را اسير و بعضي ديگر را در خونشان خضاب نموده ايد؟!!.

ام كلثوم، به حرم شريف نبوي داخل مي شود و در حالي كه قطرات اشكش رسم الخط شهادت را بر تارك تاريخ ترسيم مي كند، فرياد برمي آورد:

السلام عليك يا جداه

اني ناعية اليك، ولدك الحسين،

اي پيامبر پاكي ها، اي جد بزرگوار، من پيام آور شهادت فرزندت حسين (ع)ام،...آري شهيدان، آن گونه رفته اند و گفته اند.

و شاهدان، اين گونه، كرده اند و بوده اند!

و اينك ما، در كدام خطه ايم و رو به كدامين شان نموده ايم؟!

رو به خون

يا كه:

پيام.



پاورقي

[1] مؤلف محترم در مورد حضرت قاسم عبارات تکراري آورده بودند که عين آن عبارت در قسمت مربوط به شرح حال شهادت حضرت قاسم ذکر گرديده بود، ترجمه شده است. لذا از تکرار ترجمه به خاطر پرهيز از حجيم شدن کتاب دوري جستيم. مترجم.

[2] چرا؟ سياه و عزادار؟! عزادار به معناي مصطلح معمول مرسوم، نه، که چهره شهيد را تباه و اجرش را ضايع مي‏سازند. و بگونه‏اي، وسيله تفاخر و تکاثر، بزم‏داران و پرده‏داران اشراف که با فرهنگ جهاد و شهادت، در تضاداند و در بدر بدنبال رفاه، و صلح سياه و آرامش خاطر و گشايش در کار بازار و سفره‏هاي رنگين و سفر کربلا و نجف و بيت الله آن هم در سايه سياه شاه براي کسب نام و حفظ دکان و وسعت نان. در جامعه‏اي، ظلمت با غلظت خويش حاکم گشته و همه جهت‏ها و هدف‏ها و تلاش‏ها و... در لواي ظلم، فرياد آسايش سر مي‏دهند و به يک سو نماز مي‏برند و قبله‏شان قصر است و خداشان خليفه و خدمت‏شان خيانت و حبشان حرمت شکني و امام و والي‏شان وليد. در ميان اين جريان يک‏نواخت و نبض کشنده طاغوتي، که استحمار، بايد و بيضاي زور و زر و تزوير خوب هم موفق شده و رواي تحريف به قامت زمين و زمان افکنده، و ابوالهول قساوت و وحشت و اختناق بر اريکه خليفه الرسولي!! همه جا را حريف است.

آري در ميان اين جريان، حرکتي خلاف رسم حاکم، و ايجاد رنگ و زمينه‏اي خلاف جريان موجود، خود هنري است! تغيير رنگ مدينه و مردم بدين خاطر است تا لااقل در ذهن زمان و مکان، اين سئوال را برانگيزد که چرا؟!! و آن هم رنگ سياه، زيرا که ديگر رنگ‏ها که جاذبه‏انگيز است در انحصار نظام حاکم است، پرده‏هاي قصرها و فرش‏ها و ديگر البسه خادم و خادمه، در خلوت و جلوت، سبز است و سرخ و آبي و زرد و...

اين تنها رنگ سياه است که به فراموشي سپرده شده؛ تزئين شهر و پوشيدن لباس سياه، تا دوردستها، مردم را که راکد و صامت و ساکت‏اند، خيره مي‏کند و سئوال که چرا سياه؟!!

چه خبر شده!!؟ (مترجم).