بازگشت

ازدواج علي و فاطمه


آنك،

كه مسلمين از بدر پيروزمندانه بازگشتند، كه خداي بر آنان، اين پيروزي را مقدر فرموده بود، نبردي كه، فرزندان عبدالمطلب را در كوره گداخته جنگ به خوبي آزمود، و در راستاي صبر آنان را به استقامت و پايداري واداشت و چهره فيروز پيروز قهرمانان جبهه توحيد را نماياند و برترين قهرمان و درخشنده ترين چهره تابناك انقلاب، امام علي عليه السلام بخوبي آزموده شد و سرافراز از معركه پيكار با باطل قد برافراشت و از آزمايش خدائي پيروز برآمد.

علي(ع)،

چنين شنيد كه فاطمه را از پيامبر خواستگاري كرده اند.

و فاطمه (ع)،

در پاسخ خواستگاران اينچنين فرموده است كه:

من در انتظار قضاء خداوند هستم


علي (ع)،

در خويش نگريست كه از او چه كسي برتر است بر دختر عمويش فاطمه؟ كه را شايسته است بر اين مهم جز او، بدين حساب به نزد پيامبر (ص) آمد و از فاطمه (ع) خواستگاري نمود.

كه گوئي رضاي الهي و رغبت رسول اللهي همين است و اين چنين شد و قضاي الهي پايان يافت.

پيامبر،

فاطمه را مهيا نمود و با ام ايمن به خانه علي فرستاد و خود، در خانه كوچك علي به آن دو پيوست و مراسم به جاي آورد و در پايان، قدري آب به سر و صورت فاطمه پاشيد و چنين آرزو نمود:

پروردگارا فاطمه را با ذريه اش به تو سپردم.

آنگاه،

به سر و صورت علي (ع) نيز آب پاشيد و فرمود:

پروردگارا، مبارك نما به آنان اين پيوند را، و بركت ارزاني دار بر آنان و بر فرزندان شان.

و سپس خانه را ترك نمود و...

زمان گذشت تا كه،

در پگاه روزي، ام فضل همسر عباس بن عبدالمطلب از خوابش جست؛ خوابي ديده بود كه خويش را بسيار دلتنگ و افسرده احساس مي نمود، رازش را مدتي پوشيده داشت، اما چند صباحي بيش نتوانست خويشتن دار باشد، به حضور پيامبر رسيد و عرض كرد:

يا رسول الله، در خواب ديدم كه عضوي از اعضاي بدن شما در خانه ام به سر مي برد.

پيامبر فرمود:


خوابي نيكو ديده اي، اي ام فضل، فاطمه را فرزندي پسر خواهد بود كه تو شيرش خواهي داد.

آنگاه،

كه حسن (ع) ولادت يافت، پيامبر (ص) به ديدارش شتافت، در حالي كه مولود مقدس را در پارچه زرد پيچيده بودند به حضور پيامبر بردند، پيامبر پارچه را كنار زد و فرمود:

مگر شما را نهي ننمودم كه مولود را در پارچه ي زرد نپيچيد؟

و فرمان داد تا مولود شريف را در پارچه ي سفيد بپيچند و فرمود:

پروردگارا او را و فرزندش را به تو سپردم از دست شيطان رانده شده.

در روز هفتم پيامبر به خانه فاطمه آمد و فرمود:

فرزندم را به من نشان دهيد، چه نام گذارده ايدش؟

علي (ع) مرد شمشير و پيكار، عرض كرد:

نامش حرب باشد.

پيامبر(ص) فرمود:

بلي، نامش حسن است [1] .

پيامبر به شكرانه ولادت حسن (ع) شتري قرباني نمود و قابله را راني و چند دينار عنايت فرمود. و خطاب به فاطمه فرمود:

اي فاطمه سر حسن را بتراش و به وزن موهايش نقره صدقه ده فاطمه مسرور از اين مولود چنين فرمود:

اي حسن چونان پدرت شو و موانع را از سر راه حق و حقيقت


بردار و خداي را پرستش نماي كه ولي و سرپرست تو جز او نيست.

چون ماهي گذشت، فاطمه براي دومين بار امانتي ديگر، بخود گرفت و ام فضل به حسن شير نوشاند و بدين سان خوابش به تعبير رسول الله تجلي يافت.

روزي ام فضل حسن را به نزد پيامبر آورد و او را در دامنش نشاند از كودك رطوبتي حادث شد، ام فضل بر بازوي حسن ضربتي نواخت، پيامبر متوجه ام فضل شد و فرمود:

فرزندم را آزردي خداي رحمتت كند؟!

زمان گذشت و فاطمه مولودي ديگر را به جهان عنايت كرد. پيامبر در خانه زهرا حاضر شد و فرمود: فرزندم را به من بنمايانيد، چه نامش گذاشته ايد؟

علي خداوند نبرد و جهاد فرمود:

او را حرب نام نهاده ام.

پيامبر فرمود:

آري، اما او حسين است. [2] .

بدين سان،

از شجره طيبه مباركه كه اصل اش ثابت و فرعش در آسمان است و از چشمه سار نبوت، بيكباره گوئي تمامي وجود در چهره اين دو گلزار محمدي (ص) تجلي يافت و از جريان


اين دو نهر جاري حيات، در گذرگاه بشريت، انسانيت به تمامي معنا، توان يافت.

در بستر وحي، به سرپرستي رسول الله (ص) حسن و حسين (ع) رشد يافتند و در وجودشان تمامي فضيلت با همه كرامت و عظمت به دست تواناي پيامبر غرس گرديد. و بي مورد نيست كه در تجلي اين فضائل پيامبر خدا فرمايد:

حسن (ع) مظهر جود و كرامت من است.

و حسين (ع) آئينه تمام نماي هيبت و ابهت من است.

زمان در گذرگاه تاريخ بگذشت و سرانجام پيامبر به لقاء الله پيوست و فاجعه بزرگ تاريخ آغاز گشت، كودتاي جاهلي در پوشش شوراي شكل گرفت و سقيفه صحنه پرداز سياست بيگانه گرديد و علي (ع) براي حفظ وحدت، 25 سال جهاد در سكوت و نبوت كه استمرارش در امامت بود به خلافت تبديل و ابوبكر آمد و عمر و عثمان تا كه دوباره انقلاب علوي مظهر نبوت محمدي گرديد و 5 سال جهاد براي برپائي عدالت، در حالي كه اسلام چون پوستيني وارونه در بدترين شكل انحرافي اش، مظهر ديكتاتوري و استبداد مذهبي شكل گرفته بود و جهان اسلام در آتش بيداد عمال جائر و جابرين حاكم بر سرنوشت مسلمانان، مي سوخت.

در اين ميان، ريشه هاي بجا مانده شرك جاهلي در سيماي سياه باند اموي به خونخواهي سران مشرك و آباء كافر خويش پرداختند و تلاشي مذبوحانه آغاز شد كه تراژدي بزرگ صفين و جمل و نهروان در تاريخ پديدار گشت...


در سحرگاه هفدهم رمضان سال چهلم هجري، امام المتقين در راستاي محراب، اداي شهادت نمود، و با نابكارترين عنصر به جا مانده شرك جاهلي در چهره پليدترين مهره ساخته و پرداخته اموي در حالي كه از قداست نامقدس تزوير در نقاب فريب فرورفته بود، ضربتي بر فرق اولين مولود كعبه عبادت نواخت و اولين شهيد محراب عبادت را پرداخت...

حاصل اين ضربت،

شهادت بود كه امام الموحدين را به لقاء الله رسانيد.

امام قرباني عدالت خويش گرديد و آنك در آستانه شهادت به حسن و حسين (ع) چنين خطاب كه:

وصيت تان مي نمايم به تقوي، كه دنيا شما را نفريبد و بر مظاهر پليد دنيا فريفته نشويد ودر صورت از دست دادن آن، متأثر نگرديد، با حق باشيد و حق را بگوئيد، و يتيم را بنوازيد و مستمند را ياري رسانيد و در فكر آخرت باشيد، بر ظالم بتازيد و بر مظلوم مرحم و ياور باشيد و به كتاب خداوند عمل كنيد و سرزنش و ملامت نادانان، شما را از حق بازندارد.

اين لوح محفوظ كه حاوي آخرين جرقه هاي آن مصباح خداوندي بود، بواقع تمامي وصيت علي (ع)را به فرزندانش تشكيل مي دهد، آن گاه در پي شهادت پدر، حسن (ع) زمام امامت امت را به دست مي گيرد و در اولين لحظات رسالت چنين مي فرمايد:

اي مردم آن كه مرا مي شناسد كه شناخته و آنكه در پي پرده


تحريف مرا از ياد برده، من خويش را معرفي مي كنم تا اتمام حجتي شده باشد. من حسن فرزند پيامبر خدا هستم؛ من فرزند بشارت بخش سعادتم، من فرزند بيم دهنده از شقاوتم، من فرزند دعوت گر ناس به سوي خدا هستم .

در پي اين رسالت امام حسن عليه السلام به تنها شاخه به جا مانده از شجره خبيثه اموي كه در شام ياغي بود و بر اسلام باغي، نامه اي نوشت و از او خواست دست از توطئه بردارد و به صف مسلمين به پيوندند. و از امام بر حق اطاعت نمايد و رخنه در صفوف متحد مسلمين نيندازد.

معاويه بنا به سيرت پليد خويش از اين دستور سرپيچي نمود و به گونه اي در ميان مسلمانان به توطئه و نفاق و تخريب مشغول گرديد، بعضي را با زر فريفت و خريد و بعض ديگر را با زور و بدينسان لشكري آراست و قدرتي غدار به هم زد. و آن ماجراي دردناك تاريخ ورق خورد.

گوئي پيشگوئي نبي معظم (ص) در رسالت فرزندش حسن (ع) تجلي يافته، از آنگاه كه فريادگر صلح در ميان مسلمين متخاصم بود و چونان پدر براي حفظ وحدت به گونه ظاهر از امامت بزير آمد و بر خلاف همه نيرنگهاي معاويه و تهاجم و توطئه ها و تهمت ها چون كوه استوار ماند و آنچه را خداي خواسته بود بدان عمل نمود، براستي آنچه را پيامبر در مورد فرزندش حسن فرموده بود جامه ي عمل پوشيد.


[3] براستي، آن نابخردان كه تاريخ را تحريف نموده و بر ترهات خويش مهر صحت گذارده اند و در محضر قضاوت، تنها به قاضي رفته اند، چه ناجوانمردانه داستان پردازي مي كنند و از واقعيت چه دور افتاده اند نرمش قهرمانانه امام حسن همان رسالت و عظمت را دارد كه در سال 61 هجري حسين آن را ايفاء مي كند، عصر امام حسن يكي از پرماجراترين اعصار تاريخ اسلام است. عصري كه كفر و شرك در لفافه ي دين بر اريكه قدرت ارتجاع جسته و يكه تاز ميدان گرديده و تا عمق خانه ي امام جاسوس و مزدور فرستاده و در ميان آن سپاه گران كه فرياد مي زند درود بر امام حسن ما همه مرد جنگيم، از معاويه نمي ترسيم جنگ، جنگ و.... مي بينيم كه در صحنه عمل از چندين هزار نفر در ساعات اوليه چند صد نفر و در حوالي بامداد 60 نفر و بعد هم از ميان همين 60 نفر چند نفر جاسوس معاويه اند و به امام حمله مي كنند و بر امام خنجر مي نوازند و به قصد كشتن امام بر سر امام مي ريزند و آن فاجعه دردناك تنهايي و از طرفي بزرگترين نيرنگ در جهت نابودي مسلمانان صورت مي گيرد.

معاويه مظهر شيطان، با دسيسه اهريمني خويش سپاهي گران از مسلمانان گرد آورده تا برادركشي راه بيندازد و بدين وسيله امت ساده و عوام سست ايمان را از دم تيغ گذراند. براي جلوگيري از اين حادثه


دردناك و از طرفي آن توطئه تنهايي امام بايد چه موضعي اتخاذ مي شد جز آن كه شد. مترجم

امام حسن عليه السلام، از توطئه ي گسترده فرزند نابكار ابي سفيان جان سالم در نبرد. معاويه اين چهره مكار و مزور جعده زن امام را فريفت، و او را به دام زر و وعده ازدواج يزيد خريد، بدو سمي كشنده داد تا در طعام امام بريزد.

جعده دختر اشعث بن قيس، چنين نمود و امام حسن عليه السلام را شهيد كرد. اما معاويه به آنچه وعده كرده بود وفا ننمود و در آنچه گفته بود صادق نبود، جعده روسياه شد و تا پايان عمر در ذلت زيست.

آنگاه كه جسد مطهر حسن (ع)را دفن مي نمودند، برادرش محمد حنفيه بر مزارش حاضر شد و چنين گفت:

اي برادر بزرگوار، حيات تو عزتمند بود و وفات تو دردناك خوشا به حال آن روح، روحي كه در بردارنده كفن تو است، خوشا به حال آن كفن، كفني كه در بردارنده بدن تو است، چرا اينچنين نباشد، زيرا كه تو دنباله مدار هدايتي و فرزند خلف اهل تقوي و عزتي و پنجمين يار اصحاب كساء پيامبري خداي رحمتت كند، اي ابامحمد...

حيات سياسي معاويه، طوماري سراسر از حيله و نيرنگ و خدعه است، معاويه براي نيل به اهداف شوم سياسي اش از هيچ كاري خودداري نمي كرد، او براي رسيدن به هدف هاي خويش بزرگترين سرمايه گزاري ها را مي نمود و بر سخت ترين و دشوارترين راه هاي وصول تاكيد و اصرار مي ورزيد


بعد از اينكه امام حسن عليه السلام را از سر راه سلطنت يزيد برداشت، در مورد ديگر فرزندان آل هاشم انديشيد كه در راس همه آنان چهره سرخ، امام حسين عليه السلام مي درخشيد، فردي كه نه مطيع زر است و نه مرعوب زور، خانداني كه با باطل هيچگاه در تاريخ توحيد سر سازش نداشته چگونه بايد بر آنان تاخت و راه را هموار ساخت.

معاويه، انديشيد و چاره جست، اولين چاره را در اين ديد كه پيوند با بني هاشم تنها راه شكست اين تخاصم هميشگي است، بدين منظور، نماينده اي به مدينه ارسال داشت تا از ام كلثوم دختر زينب عليهاالسلام براي فرزندش خواستگاري نمايد. امام حسين عليه السلام اين توطئه را درهم كوبيد و اين فرصت را از معاويه گرفت.

معاويه از اين شكست غضبناك گرديد و براي فرزندش يزيد از هل شام كه زير سر نيزه و استبداد او بودند بيعت گرفت.

آنگاه سعيد بن العاص را بر مردم مدينه گماشت و از او خواست تا براي يزيد بيعت بگيرد. و همينطور چند نامه به امام حسين (ع) و ديگر فرزندان آل هاشم فرستاد و آنان را تهديد و تطميع نمود، اما هنوز در كارش جدي نبود.

امام حسين (ع) كه بر وفايش به حق، استوار و ايمانش به عدل و قسط مستدام بود نه از تهديد ترسي داشت و نه از وعيد هراسي.

معاويه خود به مدينه رفت و امام را ملاقات نمود و راههاي مختلفي را انتخاب كرد تا بلكه بتواند از امام بيعت بگيرد ولي ناكام به دمشق بازگشت. و اين در حالي بود كه مردم مدينه همگام با امام حسين (ع) بودند و آنچه امام مي فرمود مي پذيرفتند.

اما يزيد، نه تنها جواني پست و منحرف بود بلكه فرزندي ناز-


پرورده كه چيزي نبود تا از والدينش طلب ننمايد. فرزندي بي تربيت كه چون پدر و آباء اجدادش در فساد غرق بود.

يزيد آوازه ي زيبائي ارينب دختر اسحق همسر عبدالله بن سلام را شنيد، آتش شهوت دامنگيرش شد، به نزد پدر خبيثش آتش عشق ارينب را بيان نمود و دلباختگي اش را گوشزد وي كرد.

پدر در مورد خواست پسر انديشيد، پدري كه در مورد حقوق و حيات مردم كوچكترين احترامي قائل نبود و همه چيز را بباد هواي نفس مي داد، پدري اين گونه در پي ارضاي نفس پليد فرزند به حيله و خدعه متوسل شد تا از يزيد رنج و غم عشق را بزدايد و ارينب زن عبدالله را به هر وسيله شده در آغوش يزيد افكند.

معاويه، قاصدي به عراق فرستاد و از عبدالله بن سلام دعوت نمود تا بحضورش رسد عبدالله به شام آمد و با معاويه ديدار نمود، در همان لحظات اول ديدار، معاويه از او خواست تا با دخترش ازدواج نمايد!!؟ عبدالله بسيار خوشحال شد.دختر معاويه گفت: من راضي به ازدواج با (عبدالله) نيستم تا زماني كه از ارينب جدا شود.

عبدالله به خواسته ي دختر معاويه عمل نمود و ارينب را طلاق گفت، تمامي اين نقشه به دستور معاويه پياده شد. عبدالله مدتي زياد در انتظار جواب معاويه بود. انتظارش طولاني شد و آنگاه متوجه نيرنگ معاويه گرديد و خود را قرباني توطئه او يافت، سخت بر آنچه كرده بود پشيمان گشت و ديگر به سوي معاويه ننگريست و آزرده خاطر بود.

آنگاه،

معاويه اين روباه پير، ابادرداء را به عراق اعزام داشت تا ارينب را براي يزيد خواستگاري كند، ابودرداء در عراق به ديدار


امام حسين (ع) شتافت و غرض از آمدن به عراق را به عرض امام رساند، امام كه متوجه توطئه معاويه گرديد، از ابودرداء خواست تا در هنگام خواستگاري نام امام را هم ببرد و براي امام هم خواستگاري نمايد.

ابودرداء بحضور ارينب رسيد و تقاضاي امام حسين (ع) و معاويه را بيان نمود. ارينب خواستگاري امام حسين (ع) را با يك دنيا افتخار پذيرفت و دست رد بر سينه يزيد زد. مراسم ازدواج امام با ارينب پايان يافت و معاويه سرشار از خشم و غضب، كينه اي شديد از امام در دل گرفت زيرا كه در هر دو نقشه ناكام ماند و تلاشش بيهوده گشت، قلب يزيد از غم و غصه پر شد و از ناكامي ارينب غمگين گشت. اضظراب روي او را فراگرفت و قهر و غيظاش بر حسين (ع) شدت يافت.

در اين حين، حال روحي عبدالله بن سلام بسيار وخيم گرديد و به قصد عراق حركت نمود و فورا به خدمت امام حسين (ع) رسيد و ماجراي را بيان نمود و اضافه كرد كه قسمتي از اموالش را در نزد ارينب رها نموده و حال كه او را بضاعتي نيست بسيار شرمسار است از آنكه در حق وي نموده و خجل است كه مالش را طلب نمايد و شروع به گريستن نمود و بر ايام خوشي كه با ارينب داشت حسرت خورد و بياد آن روزها آه مي كشيد، امام كه مظهر عطوفت و مهرباني بود قلب مباركش به حال عبدالله بن سلام سوخت و تاثر خويش را بر عبدالله آشكار ننمود، امام نزدارينب رفت و او را موعظه نمود و خوبي هاي عبدالله را يادآور گرديد تا جائي كه مطمئن گرديد كه ارينب به عبدالله علاقه مند گرديده، آنگاه عبدالله و ارينب را گرد هم آورد تاعبدالله آنچه را نزد ارينب داشته بازستاند چون اين ديدار حاصل گرديد، هر دو (عبدالله و ارينب) به شدت گريستند. امام حسين عليه السلام كه زمينه را مساعد ديد فرمود:


خداي را شاهد مي گيرم كه ارينب را رها نمودم، پروردگارا تو مي داني كه من براي هوي و هوس ارينب را به نكاح خويش درنياوردم نه براي جمالش و نه براي مالش، بلكه هدفم حلال كردن ارينب براي ازدواج مجدد با شوهرش بود.

بدينسان ارينب به خانه عبدالله بازگشت، و خداي بر اين نيكوئي امام او را جزائي جزيل عنايت فرمود.

معاويه به بلائي دردناك گرفتار آمد و در بستر مرض به دست و پا زدن افتاد، بلاء شدت گرفت و عفريت مرگ سياه بر بالين اش حضور يافت. معاويه كه هلاكت خويش را حتمي ديد، فرزندش يزيد را به حضور طلبيد و بدو وصيت نمود:

من فقط از چهار نفر بر تو بيمناكم، اين چهار تن نه با تو بيعت مي كنند و نه سازش، بلكه با تو به جنگ خواهند پرداخت،اين چهار نفر عبارتند از:

1- عبدالرحمن ابن ابي بكر، كه او دنيادوست است و حواسش به مال و منال دنيا است، او را به حال خودش واگذار كه در اين صورت نه تو به او كاري داري و نه او بر تو خطري دارد.

2- عبدالله بن عمر بن خطاب است او نيز مرد عبادت و رياضت است و از دنيا دست برداشته و به آخرت پيوسته. و گمان نكنم كه با تو در امر خلافت نزاعي داشته باشد و يا كه اراده خلافت.

3- عبدالله بن زبير او چون روباه حيله گر است و تو را خواهد فريفت، بر تو خواهد تاخت و چون شير ژيان از ريشه نابودت خواهد كرد. اگر با تو جنگيد با او بجنگ و اگر از در مسالمت درآمد تو با او چنين باش. و اگر به سوي تو آمد و خواست با تو مشورت كند، او


را بپذير.

4- حسين بن علي است كه مردم او را مي خواهند و مي خوانند تا بر تو قيام كند، اگر بر او پيروز گشتي، قرابت او را با رسول الله فراموش مكن و او را حفظ نما.

معاويه هلاك شد و در جحيم مقيم گرديد، و فرزند خلفش يزيد بر اريكه استبداد اموي تكيه زد، به فرماندار مدينه فرمان داد تا با زور و فشار از عبدالله بن زبير و ابن عمر و امام حسين (ع) بيعت بگيرد و آنان را بر بيعت يزيد به اجبار فراخواند.

وليد بن عتبه فرماندار دست نشانده يزيد، از امام حسين (ع) و ابن زبير دعوت نمود تا در آخرين ساعات شب او را ملاقات نمايند.

امام با درايت امامت خويش متوجه عمق توطئه گرديد كه اين دعوت آن هم در ساعات آخر شب غير منتظره است، و فرمود:

اينگونه مي بينم كه طاغيان قوم هلاك گرديده اند و برخاسته اند تا از ما بيعت بگيرند قبل از اين كه در ميان مردم اين توطئه را بيان نمايند و كسي را بر آن اطلاعي باشد.

آنگاه، امام (ع) برادران خويش را جمع نمود و با آنان به سوي خانه وليد حركت نمود، در نزديكي خانه آنان را نگاه داشت و فرمود:

من به داخل خانه مي شوم اگر شما را خواستم يا شما صداي وليد را شنيديد كه تندي مي كند، درب را بگشايئد و همه تان به كمك من شتابيد و در غير اين صورت در انتظارم بمانيد تا از خانه خارج شوم.

سپس امام (ع) داخل خانه وليد گرديد و بعد از پرخاشي انقلابي بر وليد فرمود:


چونان مني را نشايد كه در پرده راز به بيعت دست يازم و علتي را بر اختفاي بيعت نمي يابم. لازم است اين بيعت در روز روشن در حضور مردم آشكارا صورت گيرد.

وليد تسليم خواسته امام حسين (ع) گرديد، آن گونه كه رفتار اوليه امام (ع) در نهايت دقت و تردستي و مهارت و عاليترين تاكتيك انقلابي صورت گرفت.

بيان امام در مورد بيعت به وليد همانگونه بود، اين خود دليلي روشن بر درايت و كارداني امام است.

امام (ع) به خانه مراجعت فرمود و در انديشه فرورفت و بر فرداي كار چاره انديشيد، آنچه براي امام مسلم و مهم بود عدم بيعت با يزيد كه مظهر كفر و شرك بود كه اگر امام (ع) در سخت ترين شرايط خفقان و فشار و زور سر نيزه با يزيد ولو به طور ظاهر بر حسب تقيه بيعت مي نمود، بزرگترين ضربه بر پيكر اسلام و مسلمين وارد مي گشت و بدين وسيله امام عليه السلام فسق و جور و پايه هاي استبداد و ظلم و طغيان اموي را تاييد مي فرمود و باطل جلوه مي يافت نعوذ بالله.

امام (ع) چاره انديشيد و نيت خويش را آشكار نمود و تصميم به خروج از مدينه به سوي مكه را گرفت. حركت به سوي مكه، با تمامي خانواده اش، با همه هستي اش، خاندانش را به آمادگي حركت فرمان داد، تا بگونه اي حركت نمايد كه قبل از طلوع فجر فردا در راه مكه باشد و از شهر هراس و وحشت و اختناق بدور، امام براي وداع با جد بزرگوارش رسول الله (ص) به قبه شريفه پيامبر وارد شد. در حالي كه چهره مباركش را تأسفي عميق از نامردمي ها و توطئه ها عليه اسلام و مسلمين فراگرفته


بود چشمان مقدسش در قطرات اشك نشست و چنين فرمود:

پدر و مادرم فدايت باد اي رسول خدا! از جوارت با زور و فشار خارج مي شوم و بدين گونه فراقي بين من و شما حاصل مي گردد، مرا به زور گرفته اند تا با يزيد اين مظهر فساد و فحشاء بيعت نمايم كه اگر چنين كنم به دين ات كفر ورزيده ام و اگر سرپيچي نمايم كشته مي شوم، تنها راه، خروج از مدينه است.

جدائي از جوارت، بر تو سلام باد اي رسول الله!



پاورقي

[1] شايد پيامبر (ص) حرب را نيکو مي‏دانست فرمود «بل هو حسن». (مترجم).

[2] حسين، مصغر حسن است.

[3] بعد از اين قسمت، مولف محترم قطعه‏اي از تاريخ را نقل فرموده‏اند که مترجم آن را معتبر نمي‏داند و از ترجمه آن معذور است (و آن نقل روايتي جعلي پيرامون فلسفه، صلح و اعتراض امام حسين (ع) به امام حسن (ع)است).