بازگشت

مسلم در اوج تنهايي


با فرار ياران بي بخار، در انبوه ظلمت شب، مسلم در كوچه پس -


كوچه هاي شهر تنها است، ياران همه رفته اند و در كنار نان و عيال خويش خرامان خفته اند، آنان بيعت شكسته اند و ايمان فروخته اند و پيمان گسسته اند...مسلم، در غربت محض، در حصار تنگ توطئه دشمن، در تنگناي تنهائي، احدي را از آن همه، به گرد خويش، نمي بيند، تا راهي را بنماياند، و خانه اي بگشايد و يا در اين گرداب غم، مونسي و غمخواري باشد.

براستي درمانده است، بكدامين سوي پناه برد، كدامين خانه را بگشايد.

مسلم، تنها است، و چه سخت است و دردناك كه:

ياران همه،

ز كوي وفا،

بار بسته اند...

اندر پناه شب،

صف بيعت شكسته اند،

چون روبهان پير،

به بيابان جسته اند،

چه سخت است، اعوان و انصارش، او را در طوفان توطئه رها نموده اند. اين سست عنصران كه بيعت حسن را با هزاران سلام و ثناء بر خويش داشته اند، اينك به بيعت يزيد دست يازيده اند. چه سخت است و درناك.

مسلم، در اوج تنهائي، پس از ساعت ها تلاش، براي تلاشي توطئه


يزيد، خويش را شديدا تشنه احساس مي كند، به سوي خانه اي از مسلمانان آن سامان نظر نموده، زني را مي بيند كه در آستانه درب منتظر است، در انتظار فرزندي كه ساعتي پيش به خاطر بيعت با حسين، دعوت مسلم را لبيك گفته و از خانه خارج گرديده و اينك در ظلمات شب هراسان از گزند امير در بدر در كوچه پس كوچه هاي شهر راه خانه را مي جويد تا بدان پناه آورد، و به سلامت بزيد.

مسلم، سفير تشنه كام شهادت، از آن زن آب مي طلبد و آن زن مسلمان، به حسب اخلاق، قدحي پر از آب را تقديم مي كند.

مسلم، آب را مي آشامد، اما گوئي در انتظار چيزي است.

زن مسلمه: آيا سيراب نگشته اي؟!

مسلم: چرا، چرا، سيراب، اما؟!

زن: خداي به بخشدت، به خانه ات برو كه اهلت در انتظارند زيرا كه نه بر من شايسته است جلوست در اين جا و نه بر تو نيكو و صواب است اين كار.

مسلم: اي بنده ي خدا، من در اين شهر منزلي ندارم، مرا كه نه اهلي است و نه عشيره اي،آيا در امروز كاري شايسته و عملي پسنديده هست تا ما فردايش آن را اجري جزيل قرار دهيم. [1] .

زن: شما كه هستيد!؟

مسلم: من مسلم بن عقيل هستم، كوفيان مرا فريفتند و تكذيبم نمودند!.


زن، مسلم را به خانه پذيرفت و در مكاني امن پنهانش نمود، مسلم نماز عشاي را به جاي آورد و شام شب را صرف نمود.

فرزند هراسان زن كه در ظلمت شب سرگردان بود، به خانه آمد و با آرامشي كوتاه، متوجه رفت و آمد غير معمولي مادرش گرديد، بر مادر نهيب زد و از راز جويا شد، زن مسلمه از فرزندش قول گرفت تا آنچه را مي شنود به راز نگه دارد.

چون پسر قول داد، جريان پناهندگي مسلم را بيان نمود. پاسي از شب گذشت كه وسواس خناس در سينه جوان به وسوسه پرداخت، درهم و دينار و رضايت امير او را فريفت، در طلوع فجر از بسترش جهيد، و با سرعت به خانه عبدالرحمن بن اشعث رسيد و او را كه خانه زاد معاويه و جانثار يزيد بود، از ماجرا مطلع نمود.

عبدالرحمن چون شغالي زوزه كشان به قصر درآمد و راز را بر امير نجوي نمود.

ابن زياد كه از شدت شعف، شرارت اش تشديد شد، فرمانده پاسداران خويش را فراخواند و هفتاد سواره نظام را به فرماندهي اش گسيل داشت تا به زودي قبل از طلوع آفتاب، از خون سرخ، شيرين كام شود.

سواران بدان سوي كه مسلم را در آن مكان بود، تاختند و از هر طرف منزل را احاطه نمودند.

مسلم، شيهه اسبان و نعره مردان را شنيد، از روزني آنان را نگريست و متوجه گرديد كه تمامي راه هاي خروجي را بسته اند، خطاب به زن مسلمه: شمشيرم را به من بده. آن گاه چون شيري ژيان بر روبهان تاختن آغازيد.


در لحظات خروج از منزل، آن زن مسلمه به مسلم گفت: آيا اراده مرگ نموده اي؟!مسلم: آري، مرگ سرخ تنهاترين و پيروزترين راه است.

مسلم درب خانه را مي گشايد و بر روبهان، اموي يورش مي برد، آنچنان نبردي خونين درمي گيرد كه در دقائق اوليه تعداد زيادي از يزيديان به جهنم وارد مي شوند.

تا جائيكه دشمن از نابودي مسلم و يا دستگيري اش نااميد مي شود و به حيله اي پناه مي برند، فرزند نابكار اشعث، فرياد مي زند:

اي مسلم تو در امان هستي.

مسلم گفته شان را پذيرفت زيرا كه خود از خاندان عهد و پيمان و وفاي به آن بود، از خاندان رسالت و امامت، شمشير را غلاف نموده و بسويشان درآمد. بر استري سوار شد و در طي راه در فكر بود، و متوجه شد كه خدعه پايان يافت و حيله به اتمام رسيد و آن چه قضاء و قدر خداوند است خواهد رسيد. آنگاه آرام اين آيه شريفه را قرائت كرد:

انا لله و انا اليه راجعون

و سپس گريست. آنان كه پيرامونش مسلح بودند پنداشتند كه گريه بر فراق است و بر ترس و بدو گفتند:

كسي كه خدا را طلب مي كند در موقع رفتن به سويش گريه نمي كند!.

مسلم:

نه، به خداي سوگند من براي خودم به غربت و مظلوميت خويش نمي گريم، گريه ام بر حسين و آل حسين است، آنان كه در پي دعوت شما به سوي كوفه روان گشته اند،


آنانكه ديروز و يا امروز از مكه به سوي شما در حركت اند.


پاورقي

[1] منظور از بيان اين مطلب، رساندن مقصودش به آن زن است، يعني اگر تو امشب مرا که در محاصره دشمن قرار گرفته‏ام راه دهي، کاري شايسته کردي و مستوجب اجري هستي که در قيامت خواهي يافت. (مترجم).