بازگشت

براي سفر آخرت آماده شو، ده روز بيشتر از عمر تو نمانده است


در عالم خواب دوباره همان مردي را كه قبلا به من خبر بسته شدن راه كربلا را داده بود ديدم، به من گفت: براي سفر آخرت آماده شو، كه از عمر تو جز ده روز نمانده است.

از خواب برخاستم اما بسيار نگران و وحشت زده بودم، گفتم لا حول و لا قوة الا بالله، انا لله و انا اليه راجعون، با خود گفتم: اين اواخر عمر من است، در همان روز تب كردم، تب زياد شد، بگونه اي كه بستري شدم، آن بانوي علويه، مرا پرستاري مي كرد و نيازهاي مرا برآورده مي نمود، تا اينكه روز دهم شد، دوستان من اطراف من جمع شدند، و مرا نظاره مي كردند، من نيز به آنها نگاه مي كردم، كه ناگاه متوجه شدم كه به عالم ديگر رفته ام، هيچكس از اطرافيان خود را نديدم،

ناگاه ديوار شكافته شد و دو مرد كه داراي مهابت بسيار بودند نزد من آمدند، يكي نزد سر و ديگري پائين پايم نشست،

آنها به من كاري نداشتند، اما خودم را به گونه اي مي ديدم كه گويا رگهايم به آنها متصل است.

تا اينكه روح به حلقوم من رسيد، در اين ميان (دوباره) ديوار شكافت، مردي بيرون آمده به آن دو نفر گفت: او را رها كنيد، گفتند ما مأموريم.

آن مرد گفت: حضرت حسين عليه السلام به نزد خداوند براي بازگشت او به دنيا واسطه شده است، آن دو با شنيدن اين پيغام برخاستند و رفتند، و من خودم را در دنيا ديدم.

چشم باز كردم، ديدم اطرافيانم، آماده مرگ من هستند، با باز شدن چشم من، همگي خوشحال شدند،

ناگاه آن بانوي علويه وارد اتاق شد و گفت: اي جماعت، شما را بشارت باد كه فلاني شفا يافت، جدم حسين عليه السلام نزد خداوند براي شفاي او شفاعت نمود،

اطرافيانم پرسيدند جريان چيست؟ گفت: نزد قبر جدم حسين عليه السلام رفتم،و راجع به شفاي اين بيمار، گريه و زاري كردم تا نزد خداوند واسطه شود،