بازگشت

قابل توجه فراوان عزاداران سيدالشهداء


شهيد آية الله دستغيب ره مي فرمايد:

مرحوم حاج ميرزا علي ايزدي فرزند مرحوم حاج محمد رحيم مشهور به آبگوشتي [1] نقل نمود كه پدرم سخت مريض شد، به ما دستور داد تا او را به مسجد ببريم، من گفتم: اين كار براي شما سبك است، زيرا تجار و بزرگان به عيادت شما مي آيند و در مسجد مناسب نيست، ايشان گفت: من مي خواهم در خانه خدا بميرم. زيرا علاقه بسياري به مسجد داشت،

به ناچار ايشان را به مسجد برديم تا شبي كه بيماري ايشان شديد شد و در حال اغماء بود كه او را به منزل آورديم، در آن شب در حال سكرات مرگ بود، ما به مردن ايشان يقين كرديم، به گوشه اي نشسته مشغول گريه و مذاكره كارهاي بعد از رحلت مثل غسل و كفن و محل دفن و مجلس ترحيم بوديم.

هنگام سحر بود كه ناگاه ديديم، ايشان من و برادرم را صدا مي زند، وقتي آمديم ديديم عرق بسياري بر بدن اوست، بما گفت: آرام باشيد، و برويد بخوابيد و بدانيد كه من از اين بيماري خوب شده ام و نخواهم مرد.

صبح كه شد اثري از بيماري در او نبود، بسترش را جمع و او را به حمام برديم و اين جريان در شب اول محرم سال 1330 قمري اتفاق افتاد، اما حيا مانع شد تا از سبب شفاي ايشان سؤال كنيم.

تا اينكه در موسم حج، حساب و كتاب كارها را نمود و با نخستين قافله حركت كرد، ما تا يك فرسخي شيراز تا باغ جنت، ايشان را بدرقه كرديم و شب را با او بوديم، ايشان بما گفت: شما كه نپرسيديد كه چه شد كه خوب شدم، خودم مي گويم، در آن شب مرگ من فرارسيده بود و من در حال سكرات مرگ بودم، در آن حال خود را در محله يهوديها ديدم و از بوي گند و هول منظره آن ها سخت ناراحت شدم و دانستم همينكه بميرم جزء آنها خواهم بود، در آن حال به خداوند ناله كردم، صدائي شنيدم كه ميگفت: اينجا محل ترك كنندگان حج است،

من گفتم: پس توسلات و خدمات من به سيدالشهداء چه شد؟ ناگاه آن منظره هولناك به منظره دل انگيزي تبديل شد و به من گفتند، تمام خدمات تو پذيرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و مرگ تو به تاخير افتاد تا حج واجب را بجا آوري.

مرحوم ايزدي نقل نمود كه پيش از محرم 1340 ده سال بعد پدرم به بيماري مختصري دچار شد، خودش گفت: شب اول محرم موعد مرگ من است، و درست در همان شب يعني شب اول محرم هنگام سحر از دار دنيا رحلت نمود. [2] رحمة الله عليه.


پاورقي

[1] سبب مشهور شدن ايشان به اين لقب اين بود که هر شب در مسجد گنج که متصل به خانه اش بود، بخاطر اخلاص و ارادت فراوان به سيدالشهداء و مواظبت در خواندن زيارت عاشورا پس از نماز جماعت، يکي دو نفر روضه مي خواندند، سپس سفره آبگوشت را پهن مي کردند هر کس مايل بود مي خورد و هر که مي خواست همراه خود به خانه اش مي برد.

[2] داستانهاي شگفت ص 116.