بازگشت

مرد فرانسوي، براي روضه نذر مي كند


پنجاه سال قبل 14 محرم در مشهد مقدس، شيخ محمد باقر واعظ مي گفت كه سالي در ماه محرم از جانب تاجرهاي ايراني مقيم پاريس براي خواندن روضه و اقامه عزاداري دعوت شدم به آن جا رفتم.

شب اول محرم بود كه يك نفر جواهرفروش فرانسوي با همسرش و پسر خود، در مركز ايرانيها كه من در آنجا بودم آمد و خواهش كرد كه من نذري دارم، روضه خوان خود را بفرستيد به اين آدرس، ده شب بيايد براي من روضه بخواند،

حاضرين به من گفتند، قبول كردم، چون از روضه ايرانيها فارغ شدم، مرا به منزل آن فرانسوي بردند، يك جلسه روضه خواندم، هموطنان استفاده نمودند و گريه مي كردند، آن فرانسوي و فاميلش با حالت ناراحتي گوش مي دادند، گرچه فارسي نمي فهميدند ولي تقاضاي ترجمه را نمي نمودند، تا شب تاسوعا كار همينگونه انجام شد.

شب عاشورا به واسطه اعمال مستحبه و دعاها و زيارت ناحيه مقدسه، به منزل آن فرانسوي نرفتيم، فردا آمد و ملول بود، عذرخواهي كرديم كه شب عاشورا اعمال ويژه مذهبي داشتيم نشد، قانع شد و تقاضا كرد پس شب يازدهم بجاي شب گذشته بيائيد تا ده شب نذر من كامل شود.

آن شب را هم رفتم، روضه كه تمام شد، يكصد ليره طلا برايم آورده، گفتم تا سبب نذر خود را نگوئيد قبول نمي كنم، گفت: محرم سال گذشته در بمبئي (هندوستان) صندوقچه جواهراتم كه تمام سرمايه ام در آن بود، دزديده شد، از غصه به حد مرگ رسيدم، به گونه اي كه ترسيدم سكته كنم.

زير غرفه من جاده وسيعي بود و مسلمانان (به رسم تعزيه داري و شبيه خواني) ذوالجناح بيرون كرده سر و پاي برهنه سينه و زنجير زده عبور مي كردند، من هم از پله بيرون كرده سر و پاي برهنه سينه و زنجير زده عبور مي كردند، من هم از پله فرود آمدم و ميان عزاداران مشغول عزاداري شدم، با صاحب عزا نذر كردم كه اگر به كرامت خود جواهرات سرقت شده مرا به من رساند، سال آينده هر جا باشم، صد ليره طلا نذر روضه خواني كنم، چند قدم راه رفتم، شخصي نفس زنان با رنگ پريده آمد، صندوقچه را به دستم داد و گريخت، خوشحال شدم، مقداري به همراهي با عزاداران ادامه دادم، سپس به خانه ام رفتم، صندوقچه را باز كردم و شمردم حتي يك دانه هم دست نخورده بود! [1] .


پاورقي

[1] داستان مزبور را آية الله دستغيب از ثقه با فضيلت محمد حسن مولوي که از واعظ مزبور شنيده بود، نقل مي نمايند (داستانهاي شگفت ص 309).