بازگشت

احترام عالم از اميرالمؤمنين


يكي از شاگردان شيخ اعظم مرتضي انصاري اعلي الله مقامه، بنام آخوند ملا عبدالله بهبهاني در اثر حوادث روزگار مبلغ پانصد تومان (كه در صد سال پيش پول بسيار هنگفتي بوده است) مقروش مي شود، و پرداخت اين مبلغ هنگفت عادتا براي او محال مي بود،

خدمت استاد خود جناب شيخ انصاري مي رسد و جريان را گزارش مي دهد، شيخ مي فرمايد شما سفري به تبريز برويد، انشاء الله گشايشي خواهد بود.

ايشان حركت مي كند، و به تبريز رفته به منزل امام جمعه شهر وارد مي شود، ايشان چندان اعتنائي به او نمي كند، پس از اذان صبح، رئيس التجار شهر تبريز، نزد امام جمعه مي آيد و مي گويد: آيا شب گذشته كسي از اهل علم نزد شما آمده است؟ ايشان مي گويد: بلكه يك نفر از اهل علم از نجف اشرف آمده است و من هنوز با ايشان صحبت نكرده ام كه چرا آمده و كيست؟

تاجر بزرگ شهر مي گويد: خواهش مي كنم، ميهمان خود را به من واگذار كنيد، و سپس با كمال احترام شيخ را به منزل مي برد، و ميهماني ترتيب مي دهد، و در آن ميهماني پنجاه نفر از تجار را براي صرف ناهار دعوت مي كند،

پس از صرف نهار مي گويد: آقايان شب گذشته، در خواب ديدم كه من بيرون شهر هستم، ناگاه جمال مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدم كه سوار هستند و رو به شهر مي آيند، دويدم و ركاب مبارك را بوسيدم و عرض كردم:

اي مولاي من چه شده كه تبريز ما را به قدوم مبارك مزين فرموده ايد؟

حضرت فرمود: قرض زيادي داشتم، آمده ام تا در شهر شما قرض خود را ادا كنم!!

از خواب بيدار شدم، و در فكر فرو رفتم، خواب را اينگونه تعبير كردم كه حتما يكي از خواص درگاه آن حضرت قرض زيادي دارد و به شهر ما آمده است،

سپس فكر كردم كه مقربان درگاه حضرت، در درجه اول سادات و علماء هستند، منتهي مانده بودم كه در كجا بايد او را پيدا كرد، با خود گفتم: اگر از اهل علم است حتما نزد علماء مي رود،

پس از نماز صبح، از خانه بيرون آمدم، تصميم داشتم اول خانه هاي علماء را جستجو كنم و سپس به مسافرخانه ها بروم، اتفاقا اول به منزل آقاي امام جمعه رفتم، و اين جناب شيخ را يافتم و معلوم شد كه ايشان از علماي نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمده اند تا قرض ايشان ادا شود و بيش از پانصد تومان بدهكارند،

من خودم يك صد تومان مي دهم، ساير تجار هم كمك كردند به گونه اي كه تمام قرض ايشان ادا شد و مبلغي نيز اضافه آمد كه با آن خانه اي در نجف اشرف خريداري نمود.

عالم متقي مرحوم حاج ميرزا محمد بوشهري، راوي اين جريان كه نوه آن عالم نجفي مي باشد، مي فرمايد: آن خانه فعلا موجود است و به من ارث رسيده است. [1] .


پاورقي

[1] داستانهاي شگفت ص 38.