بازگشت

عزاداري وحوش بيابان در عزاي حسيني


شهيد بزرگوار آيت الله دستغيب ره مي فرمايد:

عالم كامل و بزرگوار و صاحب كرامات و مقامات آخوند ملازين العابدين سلماسي اعلي الله مقامه گويد:

از سفر زيارت حضرت رضا عليه السلام مراجعت كرديم، عبور ما به كوه الوند كه نزديك همدان است افتاد، فصل بهار بود، در آنجا پياده شديم، همراهان مشغول برافراشتن خيمه بودند، و من به دامنه كوه نگاه مي كردم.

ناگاه چشمم به چيزي افتاد، دقت كردم پيرمرد محاسن سفيدي را ديدم كه عمامه كوچكي بر سر داشت و بر سر سكوئي نشسته كه چهار ذرع بلندي داشت و بر دور آن سنگهاي بزرگي چيده كه جز سر او چيزي معلوم نبود نزديك او رفتم و سلام كردم و مهرباني نمودم، به من انس گرفت و از جاي خود پائين آمد و به من گفت:

كه از گروه ضاله نيست (از دراويش و صوفيه نيست) كه بخاطر فرار از تكاليف عمده، نامهاي گوناگون بر خود گذارده و به اشكال عجيبه بيرون مي آيند، بلكه او داراي خانواده و اولاد بوده و پس از منظم كردن امور آنها براي فراغت در عبادت از آنها كناره گيري كرده است، نزد او نيز رساله هاي عمليه علماء آن زمان بود و هيجده سال بود كه آنجا اقامت داشت، از او درخواست كردم از امور شگفت كه مشاهده كرده براي من بيان كند، او گفت: ماه رجب بود كه من به اينجا آمدم، پنج ماه و اندي گذشت، شبي مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداي ولوله عظيمي آمد و آوازهاي غريبي شنيدم، ترسيدم و نماز را تخفيف دادم، نگاه كردم، ديدم بيابان پر شده از حيوانات مخالف يكديگر مثل شير و آهو و گاو كوهي و پلنگ و گرگ، جمع شده اند و با صداي عجيبي فرياد مي زنند و دور من جمع شده و سرهاي خود را به طرف من بلند نمودند، با خود گفتم: دور است كه سبب اجتماع اين وحوش و درندگان كه با هم دشمن هستند، براي دريدن من باشد، زيرا به خود حمله نمي كنند،

فهميدم اين اجتماع براي امري بزرگ و حادثه اي عجيب است، خوب كه دقت كردم بخاطرم آمد كه امشب شب عاشورا است و اين فرياد و فغان براي مصيبت حضرت سيدالشهداء است، وقتي مطمئن شدم، عمامه از سر برداشتم و بر سر زدم و خود را ميان آنها انداختم و صدا زدم، حسين حسين، شهيد حسين، و مانند اين كلمات مي گفتم،

حيوانات در وسط خود جائي برايم خالي كردند و دور من حلقه زدند، بعضي سر بر زمين مي زدند، و بعضي خود را در خاك مي انداختند تا اذان صبح، سپس حيواناتي كه وحشي تر بودند زودتر و ديگران بعدا رفتند تا همگي متفرق شدند و از آن سال تا به حال كه مدت هيجده سال است اين كار عادت ايشان است، به گونه اي كه عاشورا بر من مشتبه مي شود، از اجتماع آنها در اين محل، مي فهمم كه عاشوراست. [1] .

سپس شهيد بزرگوار از جناب آقاي حاج شيخ حسن مولوي آن مرد ثقه با فضيلت نقل مي فرمايد كه ايشان از جانب حاج سيد محمد رضوي كشميري نقل مي كند كه در كشمير در دامنه يك كوه، حسينيه اي است كه هر ساله ايام عاشورا در آن اقامه عزاي حضرت سيدالشهداء مي شود، از شب اول محرم از بيشه نزديك حسينيه شيري مي آيد، مي رود بالاي پشت بام (كه از دامنه كوه طبعا صعود به آن آسان است) و سرش را از روزنه اي كه بخاطر روشنائي و تهويه مقداري باز است، داخل مي كند و عزاداران را مي نگرد و قطرات اشك او پشت سر هم مي ريزد تا شب عاشورا هر شب اين كار را انجام مي دهد، و پس از پايان مجلس مي رود.

و فرمود: در اين قريه اول محرم هيچگاه مشتبه و مورد اختلاف نمي شود. [2] .


پاورقي

[1] داستانهاي شگفت، ص 199.

[2] همان مآخذ.