بازگشت

حركت دادن حرم حسيني از كربلا به كوفه


عمر سعد تا روز يازدهم در كربلا ماند، كشته هاي خويش را دفن كردند، اما سيدالشهداء و ياران او را در بيابان رها كردند،

سپس خاندان پيامبر را بر شتران بي دوشكچه، با روي باز در ميان دشمنان، سوار كردند، در حالي كه آنها امانتهاي پيامبران بودند، آنها را مانند اسيران كفار در سخت ترين مصائب و غصه ها حركت دادند.



جمعي كه پاس محملشان داشت جبرئيل

گشتند بي عماري محمل شترسوار



خدا مي داند كه اهل بيت عصمت و طهارت در ميان آن لشكر دشمن چه گونه سوار شدند، طبيعي است كه اولاد و حرم پيامبر در هنگام سوار شدن به ياد آن بيفتند، كه چند روز پيش مي خواستند، پياده شوند، و با چه عزت و احترامي با كمك محارم خود، پياده شدند، و الان بايد در مقابل دشمن با حال ذلت كوچ كنند.



زينب چو ديد پيكر آن شه به روي خاك

از دل كشيد ناله به صد دردسوزناك



كاي خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما بين و سپس خواب نازكن



اي وارث سرير امامت زجاي خير

بر كشتگان بيفكن خود نماز كن



برخيز صبح شام شد اي مير كاروان

ما را سوار بر شتر بي جهاز كن



يا دست ما بگير و از اين دشت پرهراس

بار دگر روانه بسوي حجاز كن



اهل بيت را از كنار كشته ها عبور دادند، با ديدن آن اجساد مطهر و عريان و قطعه قطعه شده كه با غربت بسيار در سرزمين كربلا رها شده اند، صداي آه و ناله از ميانشان برخواست، بر صورتها زدند، راوي گويد: هر چه را فراموش كنم، سخن دختر فاطمه زينب را فراموش نمي كنم كه وقتي از كنار كشته برادر عبور نمود گفت:

يا محمد، يا محمد، ملائكه آسمان بر شما درود فرستاد، اين حسين است كه در بيابان غرقه در خون افتاده، اعضاء او پاره پاره، دختران شما اسير و فرزندان شما كشته شدند، و باد صبا بر آنها مي وزد.

بخدا قسم هر دوست و دشمني را به گريه انداخت.

آنگاه سكينه دختر سيدالشهداء كنار پيكر مطهر پدر آمد، بدن را در آغوش گرفت. عده اي از آن نامردمان آمدند و او را از كنار بدن پدر كشيدند.



دختري را به كه گويم كه سر نعش پدر

تسليت سيلي شمر و سرني تسكين است



مي كشد غيرت دينم كه بگويم به امم

اين جفا بر نبي از امت بي تمكين است



حضرت سكينه گويد: كنار پيكر پدرم بيهوش شدم كه مي فرمود:



شيعتي ما ان شربتم ري عذب فاذكروني

او سمعتم بغريب او شهيدفاذكروني



شيعيان من، هرگاه آب گوارا نوشيديد، مرا ياد كنيد، و يا اگر ياد شهيد يا غريبي شنيديد، مرا ياد كنيد.

آسمان و زمين بر او فراوان اشك ريختند، بر آن كه ميان مردم فرومايه و زنازاده كشته شد، و در حالي كه نزديك آب شد، از آب منع شد، اي چشم بر آنكه از نوشيدن آب ممنوع شد، گريان باش.

محتشم گويد:



آنگه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد



بي اختيار نعره هذا حسين از او سر زد

چنانكه آتش از آن در جهان فتاد



پس با زبان پرگله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول



اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست



اين نخل تر كز آتش جانسوز تشنگي

دود از زمين رسانده به گردون حسين تست



اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست



اين خشك لب فتاده ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست



پس روي در بقيع و به زهرا خطاب كرد

مرغ هوا و ماهي دريا كباب كرد



كي مونس شكسته دلان حال ما ببين

ما را غريب و بي كس و بي آشنا ببين



تن هاي كشته گان همه در خاك و خون نگر

سرهاي سروران همه بر نيزه هاببين



در روايت است وقتي پيامبر را دفن كردند، حضرت فاطمه پرسيد: چگونه دلتان آمد خاك بر صورت پيامبر بريزيد؟ و شروع نمود به گريه و زاري.

خدا مي داند چه گذشت بر دختر امام حسين، وقتي بدن بي سر پدر را آغشته به خون، عريان در حالي كه بدن مقدس را زير سم ستوران كوبيده بودند، مشاهده كرد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد كه پدرشان امام باقر از امام سجاد پرسيدند شما را بر چه نوع مركبي نشاندند؟ حضرت فرمود: مرا بر شتري لنگ، كه روپوش نداشت، نشانيدند، سر حسين عليه السلام را بر علمي افراشته و زنان را پشت سر من بر استران ناهموار و معيوب نشاندند، گروهي چابك سواران اطراف ما بودند، هرگاه يكي از ما اشك مي ريخت با نيزه بر سر او مي زدند، با اين حال وارد دمشق شديم، مردي فرياد زد: اي اهل شام اينها اسيران آن خاندان ملعونند.

امام سجاد عليه السلام فرمود: وقتي ما را به كوفه مي بردند، من به آنها بدنها كه دفن نشده رها شده بودند نگاه مي كردم، آنقدر اين مسأله در سينه من سخت آمد كه نزديك بود جان دهم.

عمه ام زينب موضوع را فهميد بمن گفت: اي باقيمانده جد و پدرم و برادرانم چرا جان به كف نهاده اي؟ گفتم: چگونه بيتابي نكنم در حالي كه سرور خود و برادران و عموها و عموزادگان و كسان خود را مي بينم بر زمين افتاده و به خون آغشته، جامه ربوده شده بدون كفن و بخاك ناسپرده، كسي سوي آنان نمي آيد، گويا اينها خاندان ديلم و خزر هستند،

حضرت زينب عرضه داشت: از آنچه مي بيني نگران نباش، كه اين عهديست از رسولخدا صلي الله عليه و آله با جد و پدر و عمويت عليهم السلام و خداوند پيمان گرفته است از جماعتي از اين امت، كه فرعونهاي زمين آنها را نمي شناسند، ولي در آسمانها شناخته شده هستند آنها اين اعضاء جدا شده و پيكرهاي خون آلود را جمع كرده دفن مي كنند، و در اين صحرا براي قبر پدرت سيدالشهداء نشاني بر پا مي دارند كه هرگز كهنه نمي شود و با گذشتن شبها و روزها از بين نمي رود، پيشوايان كفر و پيروان ضلالت در نابود كردن آن بسيار تلاش كنند ولي سودي ندارد جز آنكه ظهور آن بيشتر و عظمت آن افزون تر مي گردد. [1] .


پاورقي

[1] نفس المهموم.