بازگشت

احساسات خالصانه و پاك ياران و خويشان امام حسين


امام حسين عليه السلام كانون احساسات بود، و اين احساسات لطيف آن حضرت بر رفتار دوستان و يارانش نيز تأثير گذاشته بود و آنها را به كانوني از احساسات تبديل كرده بود. اينك به چند نمونه توجه فرماييد:

1 - عده اي از بصره براي ياري امام عليه السلام حركت كردند و در بين راه خبر شهادت امام عليه السلام را شنيدند (فجزع من انقطاعه عنه) آنها را از اين مطلب كه نتوانستند خود را به امام عليه السلام برسانند به شدت ناراحت شدند و فرياد و ناله سر دادند [1] .

2 - وقتي هلال بن نافع با گروهي 23 نفره و به اتفاق حضرت ابوالفضل عليه السلام براي آوردن آب شبانه اعزام شدند، نگهبان دشمن كه از آب پاسداري مي كرد. هلال را شناخت و به او اجازه داد كه آبي بنوشد؛ ولي هلال گفت: «به خدا قسم، من از قطره اي از اين آب نمي نوشم، در حالي كه حسين و


اصحابش تشنه باشند (لا و الله لا اشرب منه قطرة و حسين عطشان و من تري من اصحابه) [2] .

3 - وفاداري:

حضرت ابوالفضل عليه السلام و برادرانش، از اركان سپاه امام عليه السلام محسوب مي شدند و از اين رو دشمن بسيار تلاش كرد تا آنها را از امام عليه السلام جدا كند.

در مرحله اول: «ابن زياد» براي آنها «امان نامه» نوشت و فرستاد، ولي حضرت عباس عليه السلام و برادرانش گفتند: «براي ما امان خدا از امان پسر مرجانه بهتر است.

در مرحله ي «شمر» جلو آمد و به طور شفاهي و حضوري پيشنهاد امان داد ولي حضرت ابوالفضل عليه السلام به شمر و امان او لعنت گفت و آنرا رد كرد [3] و براي هميشه نام خود را به عنوان برادر وفادار حسين عليه السلام در تاريخ ثبت كرد. و سرمشق همه حسينيان شد.

4- مادر يكي از اصحاب امام عليه السلام، وقتي فرزندش شهيد شد، سر بريده ي او را مي بوسد و به طرف دشمن پرت مي كند. (يعني من چيزي را كه در راه خدا دادم پس نمي گيرم) [4] .

5 - تظاهرت شبانه اصحاب امام حسين عليه السلام:

هنگامي كه بعضي از امام عليه السلام متوجه شدند كه زينب عليهاالسلام از بي وفايي اصحاب نگران است، حبيب و هلال همه ي افراد را جمع كردند و بدون حضور افراد بني هاشم جلسه اي تشكيل دادند، و مذاكره كردند سپس به صورت دست جمعي جلوي خيمه ها آمدند و به اهل بيت امام


حسين عليه السلام اعلام كردند كه ما وفاداريم و از شما دفاع مي كنيم و... [5] .

6 - امام عليه السلام به كساني كه صاحب عيال (زن و فرزند) بودند سفارش كرد كه آنها را نزد قبيه بني اسد ببرند تا از اسارت زنان آنان جلوگيري شود، ولي زن علي بن مظاهر قبو نكرد و گفت: «به خدا قسم شما مردان را ياري كنيد و ما زنان را ياري مي كنيم، چگونه دختران رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اسير شوند و ما اسير نشويم و شوهرش با گريه نزد امام صلي الله عليه و آله و سلم آمد و سخنان همسرش را حكايت كرد و حضرت گريه نمود و دعا فرمود [6] .

7- احساسات زينب عليهاالسلام

زينب عليهاالسلام آنقدر به برادر ابراز علاقه مي كرد و در شب عاشورا بي تابي مي نمود كه امام عليه السلام به او تسلي خاطر داد و با هشدار به او سفارش كرد كه بعد از شهادت من بي تابي مكن (يا اختي لا يذهبن بحلمك الشيطان) و سرانجام زينب عليهاالسلام بر اثر ناراحتي به حالت بيهوشي (غش) افتاد و امام عليه السلام به صورت او آب پاشيد و او را تسلي داد و فرمود كه همه مي ميرند و به او قسم داد كه بعد از شهادت امام عليه السلام لباس خود را از ناراحتي پاره نكند و... [7] .

در روايات حكايت شده كه زنان ديگر بني هاشم، نيز بي تابي مي كردند و حضرت به آنها تسلي مي داد و سفارش مي فرمود. [8] .

8 - ياران امام عليه السلام هنگامي كه مي خواستند به ميدان نبرد بروند، با گريه اجازه مي گرفتند:

اين جريان در مورد دو برادر «الجابريان» و دو برادر «الغفاريان» حكايت


شده است وقتي امام عليه السلام علت گريه آنها را پرسيد، گفتند: ما براي خود نمي گرييم بلكه بر تنهايي تو گريه مي كنيم و براي اينكه نمي توانيم كاملا دشمن را از تو دور كنيم [9] .

و نيز عبدالله بن حسن عليه السلام و قاسم بن حسن عليه السلام با حالت گريه اجازه ي گرفتند كه به ميدان نبرد بروند [10] .

9 - ياران امام عليه السلام ناراحت بودند كه زنده بمانند و تنهايي امام عليه السلام را ببينند و از اين رو در مورد شهادت عجله مي كردند؛ و از يكديگر سبقت مي گرفتند.

از ابوثمامة ساعدي و عمرو بن خالد صيداوي حكايت شده است كه خدمت امام عليه السلام رسيدند و عرض كردند: ما ناراحت مي شويم كه زنده بمانيم و تو را تنها ببينيم يا بعضي از اهل بيت تو را شهيد ببينيم. از اين رو امام عليه السلام به آنها اجازه داد كه زودتر به ميدان نبرد بشتابند [11] .

10 - گذشتن از عروس زندگي؛

نافع بن هلال، زني را در عقد خويش داشت و همسرش شديدا گريه مي كرد از اين رو امام عليه السلام به نافع گفت: «زن تو راضي نيست، اگر مي خواهي سرور زندگي را بر جنگ ترجيح ده.» ولي نافع قبول نكرد و گفت: «اگر امروز تو را ياري نكنم فردا جواب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را چه بدهم.» او به ميدان رفت و جنگ كرد تا به فيض شهادت نايل شد [12] .

11 - احساسات لطيف و پاك حضرت ابوالفضل عليه السلام

هنگامي كه ابوالفضل عليه السلام براي آوردن آب به كنار نهر رفت و به آب


دسترسي پيدا كرد، به ياد عطش حسين عليه السلام افتاد و آب ننوشيد.

و نيز وقتي مأمور آوردن آب مي شود و دشمن دستان او را از بدن جدا مي كند مشك آب را با دندان مي گيرد و مي آورد [13] .

حضرت ابوالفضل عليه السلام آنقدر مؤدب بود كه وقتي مي خواست به ميدان نبرد برود اجازه ي جنگ مي گرفت [14] .

امام عليه السلام را با ادب صدا مي زد و مي گفت: «فداك روح اخيك» جان برادر به فدايت باد [15] .

بر اساس بعضي اخبار، در آستانه شهادت، از دختر امام (يعني سكينه) خجالت مي كشيد از اين رو اجازه نمي داد كه او را به خيمه بياورند، چرا كه موفق نشده بود آبي براي كودكان تشنه بياورد [16] .

ابوالفضل عليه السلام در هنگام شهادت برادرش را صدا زد و وقتي چشم باز كرد سر خود را در دامن امام عليه السلام ديد و گريه كرد زيرنويس همان.@.

كه در صحنه ي عاشورا بيمار بود مايل بود كه در نبرد حاضر شود و امام حسين عليه السلام ممانعت كرد [17] .

13 - عبدالله بن حسن عليه السلام آنقدر به امام عليه السلام علاقه داشت كه خود را در ميدان نبرد به حضرت رسانيد و امام عليه السلام به خواهرش دستور داد كه او را حبس كند ولي عبدالله بشدت امتناع مي كرد و مي گفت: «به خدا قسم از عمويم جدا نمي شوم.» و سرانجام دشمن ضربه اي بر بدن كودكانه او وارد


ساخت و امام عليه السلام او را به خود چسبانيد و... [18] .

14 - مسلم به عوسجه وقتي در آستانه شهادت قرار مي گيرد به حبيب بن مظاهر (كه ساعتي بعد از او شهيد خواهد شد) وصيت مي كند: (اوصيك بهذا رحمك الله «و اهوي بيده الي الحسين عليه السلام» ان تموت دونه). تو را نسبت به اين مرد (امام حسين عليه السلام) سفارش مي كنم كه كنار او بميري.

و حبيب گفت: «به خداي كعبه سفارش تو را انجام مي دهم.» [19] .


پاورقي

[1] همان، ص 318.

[2] الفتوح 102/5 - تاريخ طبري 313/3 - لهوف 38 - العوالم 239/17 به نقل از موسوعه، ص 386.

[3] موسوعه، ص 389 و 390.

[4] همان، ص 408 - 435.

[5] همان، ص 408 - 407.

[6] همان، ص 412.

[7] تاريخ طبري 3/6/3 - الارشاد، ص 232 - بحار 1/45 -... به نقل از موسوعه، ص 405 - 404.

[8] موسوعه، ص 406 - 405.

[9] همان، ص 449 - 448.

[10] همان، ص 464 و 466.

[11] همان، ص 448 و 452

[12] همان، ص 447.

[13] همان، ص 472.

[14] همان، ص 471.

[15] همان، ص 471.

[16] همان، ص 474.

[17] همان، ص 489.

[18] همان، ص 507 از منابع متعدد نقل مي‏کند.

[19] همان، ص 442.