بازگشت

ابزار نترسيدن


اصل دوم: اين بحث گشايش راههاي مقاومت و ايثار و ايستادگي در برابر دشمنان را فراهم مي كند. مهمترين اصل از اصول مطرح شده پيرامون طرق نترسيدن، ايمان راسخ به خداي يكتا و كتاب با محتواي او و پيام آوران مكتب اوست. امام حسين عليه السلام اين اصل را در كالبد ياران خود مشاهده مي كند. ولي از آنجائي كه انسان، آينده ي اين اعتقاد خويش را مي خواهد بداند آيا درست است يا نادرست، امام عاقبت شهادت طلبي ها را نشان مي دهد. يعني مركزي را كه بايد به آنجا برگرداند و از وسعت رحمت ايزدي برخوردار باشند، اين شناساندن فرق مي كند؛ زيرا سرشار از اعتقاد قوي و شور شعف است. جايگاهي كه هر انساني اگر به آن يقين كند سراسيمه به آن سمت مي دود. اين انسانهاي عاشق با اعتقاد به آينده ي خويش گامي را در مبارزه با ترس از مرگ و رنج و درد و تعب جنگ آغاز مي كنند.

در شب عاشورا طي سخنراني تاريخ ساز خود مي فرمايد:

و هذه الليل قد غسيكم فاتخذوه جملا و ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتي و تفرقوا في سواد هذه الليل و ذروني و هؤلاء القوم فانهم لا يريدون غيري.

اينك شب فرارسيده، تاريكي آن شما را فراگرفته شما هم مانند شتر رهرو شب را براي رفتن قرار دهيد و هر يك از شما دست مردي از اهل بيت مرا برداريد و در اين تاريكي شب پراكنده شويد و مرا با لشكر دشمن بحال خود بگذاريد؛ زيرا آنها بجز من شخص ديگري را


قصد كشتن ندارند.

برادران و فرزندان و پسران حسين عليه السلام همگي پاسخ دادند:

«و لم تفعل ذلك لنعيش بعدك لا ارانا الله ذلك ابدا»

ما هرگز چنين كاري را نمي كنيم و تو را تنها نمي گذاريم مگر مي شود بعد از تو زندگي لذت بخش داشته باشيم زندگي بدون حسين عليه السلام صفا ندارد. [1] .



گفت اي گروه هر كه ندارد هواي ما

سر گيرد و برون رود از كربلاي ما



ناداده تن بخواري ناكرده ترك سر

نتوان نهاد پاي بخلوت سراي ما



تا دست ورو نشست بخون مي نيافت كس

راي طواف بر حرم كبرياي ما



اين عرصه نيست جلوه گه رو بدوگر از

شيرافكن است باديه ي ابتلاي ما



همراز بزم ما نبود طالبان جاه

بيگانه بايد از دو جهان آشناي ما



برگردد آنكه با هوس كشور آمده

سرنا ورد بافسر شاهي گداي ما



ما را هواي سلطنت و ملك ديگر است

كاين عرصه نيست در خور فر هماي ما



يزدان ذوالجلال بخلوت راه قدس

آراسته است بزم ضيافت براي ما




پاورقي

[1] لهوف، ص 80، نسخه‏هاي ديگر در اين نقل هست، مراجعه به کامل ابن‏اثير، ج 3، ص 285 و ارشاد مفيد، ص 231 بشود.