بازگشت

فلسفه ي تشريع تقيه


اما بحث اول: روايات بسياري فرمان تقيه در برابر حفظ جان و مال و عرض، وارد شده و كرارا ائمه معصومين عليه السلام هم خود را مأمور به تقيه مي دانستند و هم پيروان خويش را امر به تقيه مي كردند. آيا رهبران پاك و معصوم ما از شهادت هراسي داشته اند و اگر ترسي در كار نبود پس چرا سخن از تقيه مي شد و أساسا مفهوم تقيه چيست؟.

ماده «تقيه» به معناي حفظ و نگهداري، اصلاح علماء اماميه مي باشد؛ چون كتمان نمودن واقعيتها و سرپوش نهادن بر حقائق در جهت حفظ و امنيت جاني و مالي از دست يغماگران دنيا تقيه شرعي و ديني است. بر اساس اين تعريف، بسياري از ذهنيتهاي نادرست پيرامون اين قانون الهي پاسخ داده مي شود. زيرا آنچه كه امروز و ديروز عقلاء و انديشمندان جهان بر آن متكي بودند، قانون امنيت و تامين جان و مال براي هر فردي از جامعه بهر طريق ممكن مي باشد.

كسي نمي گويد انسان نبايد خود را از بديها و شرارتهاي دنيا حفظ نكند و هيچ گونه در اين راه مقرراتي را وضع نكنند و لذا اگر كسي از راه پرداختن رشوه بتواند استوانه زندگي خود را از دست ندهد بسيار پسنديده شمرده شده است.

اسلام عزيز در راستاي جاودانه بودن تحول خاتميت به دنبال وجود عاشقان پرشور و آهنين، قانون تقيه را بنيادي مي كند تا اشاعه ي قوانين ديني بر سطح افكار دنيا با سرمايه ي حفاظت از انسانهاي واقعي انجام پذيرد.

بنابراين فلسفه ي تشريع تقيه، تبيين احكام الهي در پوشش دفع خطرات، و روشن گذاشتن چراغهاي فروزان هدايت مي باشد. تقيه همچون شمعي مي ماند كه اگر آن


شمع را بدون پوشش و در هواي آزاد همراه با وزيدن باد روشن كنيد ثانيه ي بعد خاموش مي گردد ولي اگر تاري را در جلوي او نصب كنيد تا از هدايت باد به او جلوگيري كند شايد پشت پرده روشنايي شمع پيدا نباشد ولي دوام و باقي ماندن روشنائي او حتمي خواهد بود.

در طول تاريخ اسلام، قهرمانان و مجاهداني بودند كه به هيچ وجه حاضر نبودند در برابر دشمنان دين، تسليم گفته هاي آنان بشوند، شهادت را به جان مي خريدند ولي كلمات شرك آميز و كفر گونه ي آنان را به زبان جاري نمي كردند. اگر اين گونه شهادت طلبيها كه همواره در كمين عاشقان اسلام بوده است ادامه پيدا مي كرد، اسلام مواجه با از دست دادن بهترين سرمايه هاي تبليغي مي شد. كم كم انسانهاي ممتاز همچون شمع، خاموش مي گشتند و خسارت زيادي وارد مي شد. اسلام عزيز اين شمعها را روشن نگه مي دارد و ما دو نمونه از اين تقيه را نقل مي كنيم.

1- امام صادق عليه السلام در شهر «حيرة» كه نزديكي كوفه مي باشد، وارد بر ابوالعباس سفاح، يكي از خلفاء بني العباس شد. خليفه به امام گفت: آيا امروز را عيد مي داني يا اينكه ماه رمضان مي داني؟ با اينكه همه يقين به ماه رمضان داشته اند، امام فرمود:

«ذاك الي الامام ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا»

امر با خليفة است اگر دستور امساك و روزه را دهد، من نيز روزه مي گيرم و اگر فرمان عيد را بدهد، من نيز عيد مي گيرم و روزه را افطار مي كنم.

ابوالعباس دستور داد كه سفره را پهن كنند و غذا را بياورند، آنروز همه خوردند. حتي امام صادق عليه السلام نيز بامر خليفة افطار فرمودند، با اينكه همه ي ما مي دانستيم روز ماه رمضان است.

وقتي به امام اعتراض شد امام به خواص خود فرمودند:

«فكان افطاري يوما و قضاؤه أيسر علي من أن يضرب عنقي و لا يعبد الله» [1] .

با افطارم در روز ماه رمضان تقيه كردم و جان خود را حفظ نمودم و چون قضاء يكروز از روزه براي من آسانتر از اعدام من است با اعدام من عبادت خداوند تعطيل مي شود.

از اين رو در روايات بسياري تقيه رابعنوان «ترس المؤمن» يعني سپر براي مؤمن


دانسته شد. پس اساس تشريع اين قانون فروزان، نگهداشتن انسانهاي نمونه ي تاريخ است كه شمع وجودي آنان زود خاموش نگردد و مردم بتوانند از او استفاده هاي وافري را ببرند.

2- گروهي از مسلمانان در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار كلمات كفر و شرك كردند. آنها «عمار» و پدرش «ياسر» و مادرش «سميه» و «صهيب» و «بلال» و «خباب» بودند. ياسر و سميه، سخت مقاومت كردند و سخنان كفرآميز را بر زبان جاري نكردند. پافشاري ايندو نفر باعث قتلشان شد ولي عمار آنچه را مشركان خواسته بودند بر زبان آورد.

اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضي در غياب عمار را محكوم كردند و او را از اسلام بيرون مي دانستند و مي گفتند: عمار كافر شده.

«ان عمار ملأ ايمانا من قرنه الي قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه»

چنين نيست (من عمار را به خوبي مي شناسم) عمار از فرق سر تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است.

چيزي نگذشت عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: مگر چه شده است؟

عرض كرد اي پيامبر! بسيار بد شده، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم و بتهاي آنها را به نيكي ياد نمودم.

پيامبر صلي الله عليه و آله با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مي فرمود: اگر تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مي خواهند بگو و جان خود را حفظ كن.

در اين هنگام آيه «من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» نازل گرديد. [2] .

از اين مقدمه خواسته ايم، پيرامون عدم تنافي قيام امام حسين عليه السلام با قانون تقيه بحثي داشته باشيم؛ از اين جهت كه تقيه يكنوع مبارزه با دشمنان اسلام است؛ ولي از نوع مبارزه مخفي و غيرعلني است.


اين مبارزه را امام در دوران خلافت برادرش امام حسن عليه السلام داشت، ولي زمانه جو را تغيير مي دهد و دگرگوني در سياست دنيا مي گذارد و تشخصيها را عوض مي كند، زمان يزيد فرامي رسد، انديشه امام در مبارزه ي مخفي نيست، او اين مبارزه را آن اندازه مثمر نمي داند، بهترين راه را روياروئي با دشمن غدار مي داند.

پس همانطوريكه تقيه سپر ايمان است و سدي است مقاوم در برابر هجوم حملات مستكبرين، مبارزه ي كربلا سپري بود ناگسستني، كه ديوار آهنين ستم شاهي معاويه و يزيد را از بيخ وبن بركند و اسلام عزيز ببركت خون شهيدان طف حياتي دوباره گرفت.


پاورقي

[1] کافي، ج 4، ص 83.

[2] تفسير نمونه، ص 418، ج 11.