بازگشت

آزماش لشگر فرا مي رسد


امام پس از آنكه از سپاهيان خود تمجيد نمود و شهادت خود را دستور الهي خواند، اكنون وقت آن رسيده كه آخرين بار روحيات آنان را مشاهده كند و در صفحه تاريخ، تابلوي حقيقي را نقش كند، تا در آتيه دور و نزديك از تابلوي كربلا كپي بگيرند و در منظر ديدگانشان قرار دهند.

امام فرمود:

الا و اني اظن يومنا من هؤلاء الاعداء و غدا و اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و لياخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتي فجزاكم الله جميعا خيرا. [1] .

من يقين دارم كه دشمن از فردا جنگ را شروع خواهد كرد و از الان شما را به اختيار خودتان گذاشتم. من از شما بيعت را برداشتم و اينك كه سياهي شب همه جا را فراگرفته است همچون مركبي از آن استفاده كنيد و دست خانواده را بگيريد و به طرف آبادي و شهر خود


حركت كنيد؛ زيرا دشمن ريختن خون مرا مي خواهند. خداوند به همه شما جزاي خير بدهد. آنگاه نگاهي به فرزندان عقيل كرد و فرمود:

حسبكم من القتل بمسلم اذهبوا قد اذنت لكم.

شهادت مسلم براي شما بس است من به شما اجازه دادم كه برويد.

آنان در پاسخ حضرت امام حسين گفته اند:

در اين صورت اگر مردم از ما بپرسند چگونه مولا و آقاي خود را تنها گذاشتيم و از او حمايت نكرديم؟ نه بخدا سوگند! هرگز چنين كاري نخواهيم كرد، بلكه جان و مال و فرزندان خو را در راه تو فدا خواهيم كرد و تا آخرين لحظه حيات در ركاب تو مي جنگيم و با تو در بهشت وارد مي شويم.

قبح الله العيش بعدك.

خدا زندگي بعد تو را ناميمون گرداند.

مسلم بن عوسجه يكي ديگر از اعضاي لشگر بود گفت:

ما از ياري تو دست بر نخواهيم داشت، اگر چنين كنيم در پيشگاه خدا عذري نخواهيم داشت. بخدا سوگند! من شخصا هرگز از تو جدا نخواهم شد تا سينه آنان را با نيزه خود بشكافم و تا شمشير در دست دارم، با آنها مي جنگم و آنگاه كه هيچ سلاحي نداشتم با سنگ و كلوخ به جنگشان مي روم.

زهير برخواست و گفت: والله لوددت ان قتلت الف مرة ثم نشرت الف مرة قد دفع الله عنك القتل و عن هؤلاء الفتية.

بخدا سوگند! اگر هزار بار كشته شوم و آنگاه زنده شوم، مايلم خداوند از تو و فرزندانت و جوانان بني هاشم شهادت را بگيرد و من در ركاب تو كشته بشوم.

بار ديگر سپاهيان حسين عليه السلام امتحان خود را با نمره عالي بعرصه نمايش گذاشتند و آن در شب عاشورا بود، وقتي كه امام به خيمه زينب عليه السلام آمد خواهرش به او گفت:

آيا ياران خود را آزموده اي و به پايداري آنها پي برده اي؟ مبادا در زمان جنگ تو را تنها گذارند و صحنه جنگ را خالي كنند؟


در آنشب نافع ابن هلال نگهبان بود وقتي كه كلام حضرت را شنيد، بغض گلويش را فشرده، نزد حبيب بن مظاهر آمد و آنچه را از خواهر امام شنيده بازگو كرد.

حبيب گفت: به خدا قسم اگر منتظر دستور امام نبودم، همين امشب به دشمن حمله مي كرديم. گفتم حبيب! اينك امام در خيمه خواهرش زينب است. احتمالا افرادي از زنان و اطفال نيز در آنجا باشند و در نگراني بسر ببرند. خوب است تو با گروهي از ياران به كنار خيمه آنان برويد و اظهار وفاداري بنمائيد تا باعث دلگرمي بيشتر آنان بشويد.

حبيب بي درنگ برخواست و با صداي بلند، ياران خود را صدا كرد. همه مثل شير غرنده از خيمه بيرون پريدند. حبيب سخنان نافع را براي آنان بازگو كرد. همه با پيشنهاد حبيب به كنار خيمه زنها رفتند.

حبيب گفت: اي دختران رسول خدا! و اي اهل حرم پيامبر خدا! اينان جوانان فداكاري شما و اين شمشيرهاي برنده و براق آنهاست، همه قسم خورده اند آنها را در غلافي جاي ندهند مگر در گردن دشمن شما. و اين نيزه هاي تيز و بلند غلامان شما است كه همه قسم خورده اند كه آنها را فرونبرند مگر در سينه هاي مخالفين شما. [2] .


پاورقي

[1] مقتل مقرم، ص 107.

[2] الدمعه الساکبه، ص 325 - معالي السبطين، ج 1، ص 345.