بازگشت

معماري فرهنگ عاشورا


ابن قيس تميمي حكايت كند: هر چيزي را فراموش كنم، سخن زينب(س) دخت فاطمه(س) را هنگام مرور بر جسم چاك چاك برادرش حسين(ع)، وقت رفتن به كوفه فراموش نمي كنم كه مي گفت:

«يا محمداه، يا محمداه، صلي عليك ملائكة السماء هذا الحسين بالعراء مرمل بالدماء مقطّع الاعضاء، يا محمداه و بناتك سبايا، و ذريّتك مقتّلة، تسفي عليها الصبا.»

زينب، با اين سخنان دوست و دشمن را به گريستن واداشت.

«اي جدّم، اي رسول خدا، درود فرشتگان آسمان بر تو باد، اين پيكر قطعه قطعه و غلطيده در خون حسين توست. يا رسول الله، دخترانت اسير و جگر گوشه گانت كشته و نسيم مشرق بر جسم چاك چاك آنان در بيابان مي وزد.»

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تُست دود از زمين رسانده به گردون حسين تُست اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست وين صيد دست و پازده در خون حسين تُست اين نخل تر كز آتش جان سوز تشنگي رو در مدينه كرد يا ايها الرسول اين كشته فتاده به هامون حسين تُست پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

با اين سخنان سراسر آه و سوز زينب سلام الله عليها كه در آغاز سفر اسارت به كوفه و شام بيان شد، فصلي جديد از حادثه خونبار كربلا رقم خورد. اكنون عاشورا پايان يافته بود و وظيفه پيام آوران عاشورا، اسيران دشت كربلا، به ويژه زينب(س) صيانت از آن بود. پيام شهيدان طفّ براي ابديّت تاريخ بشري بايد حفظ مي شد. عاشورا حادثه اي ساده و گذرا نبود، عاشورا براي جاودانگي وحي و اسلام و حفاظت از پيام آسماني پيامبر خاتم (ص) پديد آمده بود. «حسين منّي و انا من حسين» و براي تحقق دقيق و كامل اين رسالت عظيم چاره اي جز تبديل عاشورا به يك فرهنگ و مكتب نبود، فرهنگي كه تا اعماق زندگي فردي و اجتماعي انسانها تا ابد نفوذ كند و مكتبي كه درس هاي دين خاتم را براي سعادتي جاودانه، به گوش تمامي انسانهاي عاشق حقّ و شيفته انسانيّت و عدالت و توحيد و آزادگي برساند و بياموزند كه: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا.»

رسالت شاهدان مصيبت عظماي طفّ، از حضرت زينب و امام سجاد تا امامان معصوم ديگرعليهم السلام آن بود كه اوّلاً عاشورا به فراموشي سپرده نشود، ثانياً از خطر تحريف مصون بماند و نگذارند دست تحريف گران بر دامان پاك آن رسد. در اين صورت بود كه مي توانست شعارها و اهداف عاشورا تا ابد چراغي فراروي خيل عظيم مشتاقان حقّ و عدالت قرار گيرد.

البته عظمت مصيبت و ژرفاي رزيّه كربلا، (مصيبة ما اعظمها و اعظم رزيتها في الاسلام و في جميع السماوات و الارض) به حدّي بود كه در اوان پيدايش آن، هر احساسي را جريحه دار مي كرد و دوست و دشمن را به تفكر و انديشه وا مي داشت و از اين رو از نخستين روزهاي مصيبت كربلا، قيام هاي مختلف شكل مي گيرد و از همين جهت است كه عدّه اي از بزرگان و خواصّ اسلامي و پاره اي از صحابه پيامبر را وادار به روشنگري و عكس العمل و دفاع از سيره و روش حسين بن علي(ع) و زنده نگه داشتن ياد و نام او مي كند. مثلاً در مجلس ابن زياد، هنگامي كه زيدبن ارقم، جسارت عبيدالله را بر لب و دندان رأس بريده سيدالشهدا، مشاهده كرد، تاب نياورده و شجاعانه به ابن زياد عتاب مي كند: امير سركش و مغرور كوفه،

«اعل هذا التقضيب عن هاتين الثنيتين، فوالذي لا اله غيره لقد رأيت شفتي رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم علي هاتين الشفتين يقبّلهما؛ چوب دستي ات را از اين دندانها دور كن، قسم به پروردگاري كه جز او خدايي نيست، با چشمان خود، لبان رسول الله(ص) را بر اين لب ديدم كه بر آنها بوسه مي زد.»

زيد بن ارقم اين سخن را گفت و با گريه مجلس را ترك كرد و به آنان كه بيرون مجلس، گرد آمده بودند اعلام كرد:

«انتم يا معشر العرب العبيد بعد اليوم، قتلتم ابن فاطمة و امّرتم ابن مرجانة فهو يقتل خياركم و يستعبد شراركم، فرضيتم بالذل، فبعداً لمن رضي بالذلّ؛ شما اي گروه عرب، پس از امروز بندگاني بيش نخواهيد بود. فرزند فاطمه را كشتيد و فرزند مرجانه را امير خود ساختيد تا خوبانتان را به قتل رساند و بدانتان را به بندگي كشاند و بدين سان به ذلّت راضي شديد، واي بر آنان كه تن به ذلّت دهند.»

با اين جملات، زيد بن ارقم با شيوايي و رسايي كامل به پيام عزت بخش و غرورآفرين عاشورا اشاره كرد.

نمونه ديگر در مسير زنده نگه داشتن نام كربلا و اباعبدالله(ع)، زيارت اربعين جابر بن عبدالله انصاري، صحابي بزرگوار پيامبر اكرم(ص) است. عطية بن سعد بن جناده(م111ه·· ق) كه همراه جابر بوده، گويد:

«جابر غسل كرد و خود را شبيه مُحرمان ساخت و به سعد خوشبو كرد و چون نابينا بود دستش را گرفته و به قبر مطهر رسانيدم، پس بيهوش شد، آب بر او پاشيدم، به حال آمد و با سوز دل سخناني جگر سوز به آن حضرت عرض كرد و آنگاه بر شهدا سلام كرد و گفت: ما نيز در ثواب اين فيض بزرگ و جهاد و شهادتي كه نصيب شما گشت، شريك مي باشيم. چرا كه نيّت من و اصحابم، همان نيت حسين(ع) و اصحاب اوست و از پيامبر اكرم(ص) شنيدم كه: هر كس عمل قومي را دوست دارد، با ايشان در ثواب آن عمل شريك باشد.»

اينها نمونه هايي از تلاش هاي مقدسي است كه براي حفظ عاشورا و انتقال پيام آن به جامعه اسلامي آن روز صورت گرفت. ولي از آنجا كه حوادث هر چه قدر بزرگ باشند، گذر زمان يا موجب فراموشي آنها مي شود و يا لا اقل مانع انتقال اهداف و پيام واقعي آنها به نسل هاي بعدي مي گردد، براي صيانت از عاشورا و اهداف بلند آن، نقش اصلي و اساسي بر دوش خود اهل بيت(ع) بود. از ميان اهل بيت(ع)، در مرحله نخست اين نقش بر دوش حضرت زينب(س) و امام سجاد(ع) و ديگر اسيران كربلا، كه خود شاهد آن صحنه هاي دلخراش بودند و با تمام وجود آن مصيبت عظمي را به جان خريده و تحمّل كرده بودند، واگذار شده بود كه با سخنان آتشين و غرورآفرين خود در ايام اسارت و استفاده از فرصت هاي مهمي كه در مجلس ابن زياد و يزيد و در كوفه و شام و پس از ايام اسارت به دست مي آمد، مانع از فراموشي خاطره سيدالشهدا(ع) و اهداف او شوند. زينب(س) كه با آن همه داغ و مصيبت، در مجلس ابن زياد با دنيايي از ابهت و بزرگي حاضر شد، سه بار، امير مغرور كوفه خواستار معرفي او شد ولي پاسخي نشنيد، سرانجام يكي از كنيزان، او را معرّفي كرد، ابن زياد رو كرد به زينب و گفت: «سپاس خدايي را كه رسوايتان گردانيد و شما را به قتل رسانيد و دروغتان را آشكار گردانيد.» اين سخنان نه تنها حكايت از عمق كينه امويان با خاندان وحي داشت، كه حقد آنان را نسبت به پيام آسماني و رهايي بخش آنان نيز آشكار مي ساخت. امّا زينب در پاسخ فرمود:

«الحمدلله الذي اكرمنا بمحمد صلي الله عليه و اله و سلم و طهّرنا تطهيرا، لا كما تقول انت، انما يفتضح الفاسق و يكذّب الفاجر؛ سپاس پروردگاري را كه با پيامبر خاتم(ص) اكراممان نمود و ما را پاكيزه و طاهر گردانيد؛ آن چنان كه تو مي گويي نيست. همانا اين فاسق است كه رسوا مي گردد و انسان فاجر است كه دروغش آشكار مي شود.»

اين سخنان و گفت و گو و اتفاقات كه خوشبختانه همگي در سينه تاريخ ثبت است، به خوبي نشان مي دهد كه چگونه با درايت و درك درست شرايط، خاندان امام حسين(ع) از زمينه هاي به دست آمده، بهره مي جستند براي آنكه، پيام شهيدان كربلا را به جامعه غفلت زده و خواب آلود توسط بني اميه برسانند و با عاشورا، يك فرهنگ پديد آورند؛ فرهنگي مبتني بر آموزه هاي دقيق وحياني كه در عترت طاهره(ع) به وديعت گذارده شده بود.