شورش عشق
«باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است »
باز اين چه رستخيز و نشور دمادم است
آفاق ، دلشكسته و افلاك ، بي قرار
در سوگ عشق ، ديده گيتي پر از نَم است
ابر بهار و ديده كهسار، اشكبار
گل در چمن فسرده و با ناله همدم است
هر سو فروغ سبز تَولّي جوانه زد
هر جا شكوه سرخ تبرّي فراهم است
اسلام ، با زبان محرّم ، زبانه زد
دين ، سرخ رو ز سرخي ِ رويش ، در عالم است
اقليم دل ، مَطاف حسين است و ياد او
آبادي ِ سراي حقيقت ، از اين غم است
اشك عزاي او سند سوز و بندگي است
بر قلب پاك فاطمه ، زين سوگ ، مرهم است
پاينده باد منطق خون تو اي «حسين »
باطل ، هماره ، خوار و زبون ِ تو اي «حسين »