بازگشت

عاشورا و مرحله ي اسارات




صحبت اين جا چو از اسيران است

صحبت از مشكلات آنان است



كه در آن وقت ، اهل بيت امام

به اسارت رود به كوفه و شام



زينب آن جاست كاروان سالار

در چنين راه با غمي بسيار



يك طرف نيز حضرت سجاد

كه بُوَد خود اسير آن بيداد



سَيدالساجدين بُوَد بيمار

كه اسيراست با تن تب دار



كودكان و زنان به رنج و تعب

نقطه اتكاشان ، زينب



زينب اما زعم شده مجنون

مشكلاتش همه ز حّد بيرون



در همه حال او به جوش و خروش

پرچم حق گرفته است به دوش



اهل بيت امام در اين راه

همه با رنج و درد وغم ، همراه



به مصيبت همه شدند دچار

بر شترهاي بي جهاز سوار



چون كه آن قافله به كوفه رسيد

زينب آن جا چه نارواها ديد!



تا كه بر ني سر برادر ديد

همچو اسپند او ز جاي پريد



سر خود را به چوب محمل زد

كه از آن آتشي به هر دل زد



خطبه اي را به كوفه اجرا كرد

گويي اسلام را وي احيا كرد



چون كه در قصر خويش ، ابِن ْ زياد

برنشسته به تخت ، با دل شاد



اُسرا را به قصر آوردند

در مكان نيز مستقر كردند



زينب آن جا ميانه اسراست

در درونش هزارها غوغاست



گرچه او را شناخت ابن زياد

به شماتت چنين زبان بُگشاد:



كيست آن زن نشسته در آن جا

كه بُوَد شمع محفل اُسرا



گفته شد دختر علي ، زينب

برنشسته كنون به رنج وتعب



كه دو لب برگشود، ابن زياد

رو به زينب نمود با دل شاد



گفت صد شكر جمله خوار شديد

بي برادر، بدون يار شديد



ناگهان زينب غمين برخاست

گفته با نام ايزدي آراست



گفت دانم كه ايزد يكتا

چه عنايت نموده است به ما



گر حسين علي شده ست شهيد

خواري اينك نصيب تو گرديد



پس از آن هم اسارت شام

كه خود آغاز صحبت است و كلام



كاروان چون به سوي شام رسيد

هست در بارگاه خويش ، يزيد



مست از باده غرور بُوَد

از ره دين پاك دور بُوَد



مردم شام سرخوش و خندان

اُسرا هم به شام ، سرگردان



در دل ِ قصر هم به عيش و طرب

همه جمعند از سران عرب



نيزه داري كه طشت بر سر داشت

طشت را جانب يزيد گذاشت



گفت اين هديه اي ست ، ابن زياد

از براي خليفه خود داد



چون كه خلعت ز روي آن افكند

نيزه دار است از عمل خرسند



گفت : بر گير تا ركابم زر

كشته ام من ، عزيز پيغمبر



خشمگين از قضيه گشت يزيد

جاي زر داد حكم قتل ، نويد



ليك خود از قضيه شادان است

شاد از ديدن اسيران است



هست شاهد كه اهل بيت امام

همه هستند در خرابه شام



نيز در بارگاه و مجلس عام

با حضور تمام مردم شام



اُسرا در ميانه آنان

ميزبان است سرخوش و شادان



چوبي از خيزران به كف دارد

از دو چشمان او شرر بارد



رأس پاك حسين نزد يزيد

مست از باده آن يزيد پليد



گه نوازد به چوب چشمانش

گاه گاهي لبان عطشانش



با چنان قدرتي كه يافت يزيد

چوب بر كف ، ترانه خوان گرديد



كه ز كردار آن شقي پليد

زينب آن دم چو شير مي غريد



گفت : بر بوسه گاه پيغمبر

مي زني از چه رو يزيد، شرر



اي كه مست غروري و در جام

زهر ريزي به جاي شهد به كام



خود ندانسته مي روي در راه

شده اي دشمن رسول اللّه



تا كه با خطبه اي كه او سر داد

پرده برداشت از همه بيداد



نيز با خطبه اي چنان غرّا

كرد كار يزيد را افشا



پس از آن هم كه خطبه سجاد

آگهي بر تمام مردم داد