بازگشت

سلمان ساوجي و مرثيه مذهبي


از جمله مراثي سلمان ساوجي ، قصيده اي است كه در منقبت و رثاي شاه شهيدان و سرور آزادگان حضرت حسين (ع) سروده مشتمل است بر 24 بيت با اين مطلع :



خاك خون آغشته لب تشنگان كربلاست

آخر اي چشم جهان بين اشك خونينت كجاست



اگرچه سلمان ، در منقبت حضرت علي (ع) و به مناسبت زيارت نجف مي گويد:



مي كنم اقرار و دارم اعتراف آن كه نيست

در ره دين رهبري همچون تو بعد از مصطفي



و يا در جاي ديگر مي گويد:



كوري چشم مخالف حسيني مذهبم

راه حق اين است نتوانم نهفتن راه راست



اما رسوخ اعتقاد وي به دلايلي مورد ترديد است و براي آگاهي بيشتر از اين امر به مقدمه كليات ديوان رجوع شود.

قصيده سلمان در نسخه هاي چاپي ديوان شاعر، آشكارا به عنوان سوگواري معرفي شده . اما مفهوم و رثا در آن بسيار ضعيف است و بيش از آنچه مرثيه باشد، مديحه سرايي است . اين قصيده بايد ظاهراًزماني سروده شده باشد كه سلمان به زيارت مرقد مطهر امام حسين مشرف شده و آن را به عنوان تحفه اي تقديم آستان آن حضرت كرده است . همان گونه كه گفته شد، بخش اندكي از قصيده التفات پيدا مي كند و آن نيز در جايي است كه شاعر اشاره اي گذرا به تشنه لب شهيد شدن سرور آزادگان دارد. ضمن آن كه شاعر در پايان قصيده از حضرتش تقاضاي عنايت مي كند. گرچه تشيع سلمان اندكي ترديدآميز است . اما در اين قصيده بوي صداقت و اخلاص همراه با نوعي جوهر احساسي به خوبي ديده مي شود. قصيده اي در سوگواري امام حسين دارد كه قسمتي از آن رامي آوريم .



خاك و خون آغشته لب تشنگان كربلاست

آخر اي چشم جهان بين اشك خونينت كجاست



جز به چشم و چهره مسپر خاك در اين در

كان همه نرگس چشم گل رخسار آل مصطفاست



از دل بر جسم من آرام گير اين جا دمي

كاندرين جا منزل آرام جان مرتضاست



اين سواد خوابگاه قره العين علي است

وين حريم بارگاه كعبه عز و علاست



روضه پاك حسين است آن كه مشكين زلف حور

خويشتن را بسته بر جاروب ابن جنت سرا



ز آب چشم زائران روضه اش طوبي لهم

شاخ طوبي را به جنت نشو و نماست



شمع عالمتاب عيسي مظهر اسرار لطف

هر صباح از پرتو قنديل زرينش ضياست



مهبط انوار عزت ، مظهر اسرار لطف

منزل آيات رحمت ، مشهد آل عباست



اي كه زوار ملايك را جنابت مقصد است

وي كه مجموع خلايق را ضميرت پيشواست



تابي از نور جبنيت شمع تابان صباح

تاري از زلف سياهت خط مشكين مساست



ناسزايي كاتش قهر تو در وي شعله زد

تا قيامت هيمه دوزخ شد و اينش سزاست



يا امام المتقين ما مفلسان طاعتيم

يك قبولت چوما را تا ابد برگ و نواست



يا شفيع المذبين در خشكسال مختيم

ز ابر احسان تو ما را تا ابد برگ و نواست



يا اميرالمؤمنين عام است خوان رحمتت

مستحق بينوا را بر درت بانك صلاست



يا امام المسلمين از ما عنايت وامگير

خود تو داني كه سلمان بنده آل عباست



نسبت من با شما اكنون بدين ابيات نيست

مصطفي فرمود سلمان هوز اهل بيت ماست



روضه ات را من هوا دارم به جان قنديل وار

آتش دل در برم دايم معلق بر هواست



خدمتي لايق نمي آيد زما بهر نثار

خرده اي آورده ام و آن درّ منظوم شماست



هركسي را دست بر چيز و ما بر دعاست

وه مكن چون دست اين درويش مسكين در دعاست



يا ابا عبدالله از لطف تو حاجات همه

چو روا شد گر برآيد حاجت من رواست