بازگشت

به هنگام بازگشت به مدينه، زبان حال حضرت سجاد






بشير! اينجا كه عقل و عشق ماتست

مدينه، وادي صبر و ثباتست



مدينه، شهر خون، شهر شهادت

مدينه، ساحل عشق و نجاتست



مدينه! ديده ام من كربلائي

كه چشمم تا ابد شط فراتست






مدينه! با هزار اندوه و حسرت

مرا يك سينه رنج و خاطراتست



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



مدينه! من كه با غم همنشينم

جهان سوزد ز آه آتشينم



شميم بوستان طا و هايم

شكوه لاله زار يا وسينم



ببين شور حسيني در نگاهم

بخوان شوق شهادت از جبينم



فروغ ديده ي زهراي مظلوم

پناه خلق، زين العابدينم



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



خليل آسا به همت بت شكستم

كه فرزند منا و مكه هستم



به روز من چه آوردند اين قوم!

بجرم اينكه من يكتاپرستم



فضا پوشيده از ابر ستم بود

كه روي ناقه ي عريان نشستم



چه شبهائي كه با من گريه كردند

غل و زنجيرهاي پا و دستم



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!






كسي نگرفت غير از غم، سراغم

نشسته لاله ي صحرا به داغم



من آن مرغ شباهنگم كه باشد

بلور اشك زينب شبچراغم



از آن روزي كه گلچين غنچه را چيد

سيه پوش غم گلهاي باغم



شهيد زنده ام من، شاهدم من

شهادتنامه ي من، درد و داغم



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



اگر چه لاله، خود را وقف غم كرد

چو من كي در صبوري قد علم كرد؟



اگر از هجر يك فرزند، يعقوب

فروغ ديده اش را گريه، كم كرد



مرا هفناد و دو داغ جگرسوز

پريشان روزگار و پشت خم كرد



به گلزار ولايت هر چه گل بود

به شمشير ستم، گلچين قلم كرد



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



كسي گل را به چشم تر نبوسيد

كسي گل را ز من بهتر نبوسيد



كسي چون من گلش نشكفت در خون

كسي چون من گل پرپر نبوسيد






كسي غير از من و زينب در آن دشت

به تنهائي تن بي سر نبوسيد



به عزم بوسه، لعل لب نهادم

به آنجائي كه پيغمبر نبوسيد



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



چو گل در بستر خون ديدم او را

چو برگ ياسمن بوسيدم او را



گل حسرت به دست، آسان نيامد

سحر از شاخه ي غم چيدم او را



به سروستان سبز دل نشاندم

كنار گلبن اميدم او را



گل صد برگ زهرا بي كفن بود

خودم در بوريا پيچيدم او را



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



فلك، كوس وداع آخرين زد

ملك بر صبر زينب آفرين زد



ز ميدان، اسب بي صاحب كه آمد

به تصوير گمان، رنگ يقين زد



سكينه گفت در گوشش چه رمزي

كه آتش در دل آن بيقرين زد؟






خبر دارم كه آن اسب وفادار

كنار خيمه ها سر بر زمين زد



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



مكن منعم، مدام ار گريه كردم

غم خود را نهان در گريه كردم



گلاب اشك من گلگون اگر بود

به آن گلهاي پرپر گريه كردم



به باغ كربلا با همسرايان

به داغ شش برادر گريه كردم



شب تنهائيم در خلوت خويش

بر آن تنهاي بي سر گريه كردم



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



سعادت، منتهاي راه ما بود

شهادت، قصه ي دلخواه ما بود



اگر كاخ ستم زير و زبر شد

اثر در ناله ودر آه ما بود



پي روشنگري از كوفه تا شام

سر فرزند زهرا، ماه ما بود



گهي دير نصاري، مجلس انس!

گهي ويرانه، خلوتگاه ما بود!



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!






اگر خونين، دل غمباورم بود

محبتهاي زينب ياورم بود



ميان خيمه ي آتش گرفته

به رأفت، سايه ي او بر سرم بود



اگر چون شمع از تب سوختم من

همين پروانه، دور بسترم بود



شهيد زنده ي تاريخ، زينب

نه تنها همسفر، همسنگرم بود



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



اگر با صد مصيبت روبرو بود

پرستار من غمديده، او بود



نگاه روشن او، باغ اميد

حضور او بهشت آرزو بود



بهارش را خزان كردند، اما

مپنداري اسير رنگ و بو بود



گهي چون گل، ز گريه غرق شبنم

گهي چون غنچه، عقده در گلو بود



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



نه تنها زينب از دين ياوري كرد

به همت كاروان را رهبري كرد



به دوران اسارت، با يتيمان

نوازشها به مهر مادري كرد






چنان كوشيد در ابلاغ پيغام

كه در هر راه، پيغام آوري كرد



گل افشان كرد محمل را، كه بايد

به روي ماه نو، نوآوري كرد!



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



نه سروستان بجا و نه چمن بود

مصيبت پيش چشمش موج زن بود



اگر چه از ديار كوفه تا شام

به هرجا سر زدم رنج و محن بود



پريشان خاطرم از شام، از شام!

كه آنجا خون روان از چشم من بود



دم دروازه ي ساعات، ديدم

به شادي كار مردم كف زدن بود!



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



محبان را غم محبوب، سختست

فراق مهربان خوب، سختست



زهستي دل بريدن، نيست مشكل

ولي دل كندن از محبوب، سختست



اگر در سختي دوران شنيدي

صبوري كردن ايوب سختست






خدا داند كه پيش چشم زينب

لب لعل حسين و چوب، سختست



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



ز صحرا، ساربانها را بياريد

دراي كاروانها را بياريد



من از يغماگران خواهش نكردم

كه خلخال جوانها را بياريد



به تاراج آنچه را برديد، برديد

اميد خسته جانها را بياريد



به غارت رفته از ما جامه هائي

كه زهرا رشته، آنها را بياريد



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!



به خاك غم، جبين سوديم و رفتيم

طريق عشق پيموديم و رفتيم



ز تيغ خارها در سايه ي گل

نسيم آسا، نياسوديم و رفتيم



به باغ سبز هستي، تا قيامت

به داغ لاله افزوديم و رفتيم



بروي مرگ خنديديم و گفتيم:

اگر بار گران بوديم و رفتيم



چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!