بازگشت

ز جاي خيز!






زينب چو ديد پيكر آن شه بروي خاك

از دل كشيد ناله به صد آه سوزناك



كاي خفته خوش به بستر خون! ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن



از وارث سرير امامت! ز جاي خيز

بر كشتگان بي كفن خود نماز كن



طفلان خود به ورطه ي بحر بلا نگر

دستي به دستيگري ايشان، دراز كن



سيرم ز زندگاني دنيا، يكي مرا

لب بر گلو رسان و زجان بي نياز كن






برخيز! صبح، شام شد اي مير كاروان

ما را سوار بر شتر بي جهاز كن



يا دست ما بگير و ازين دشت پرهراس

بار دگر روانه بسوي حجاز كن