بازگشت

گوييا سر مي برد!






تكسواري در بياباني مخوف

اسب را چون باد صرصر مي برد



گشته صحرا غرق بوي خوش، مگر

بار عود و مشك و عنبر مي برد؟



نوري از خورجين اسبش مي دمد

گوئيا خورشيد انور، مي برد!



مي زند مهميز بر پهلوي اسب

مي شتابد، گوئيا سر مي برد!



آري، او خوليست، بر مهمانيش

رأس آواره ز پيكر مي برد!



همچو نمرودي، كه ابراهيم را

تا بسوزاند در آذر، مي برد!






صد ره از نمرود هم بدتر، بلي

چون ز ابراهيم بهتر، مي برد!



ناله ي آيد به گوش جان، مگر

همره فرزند، مادر مي برد؟!