بازگشت

سراپرده ي عباس






تا ابد برخي آن تشنه شهيدم كه فرات

شاهد همت سيراب و لب تشنه ي اوست



آن جوانمرد كه لب تشنه ز دريا بگذشت

زانكه دريا به بر همت او كم از جوست



غرق آتش كه مگر آب رساند به حرم

خونفشان از سر و از بازوي آويزه به پوست



دل دشمن، شده از اين رجز او در بيم

گوش طفلان خرسند از بانگ عموست



بخدا، دست ز دامان امامم نكشم

گرچه ام دست ببرند و برآرندم پوست



به مثل، دوست بود به ز برادر، اما

جان به قربان برادر كه چنين باشد دوست



هر خروشي كه به گوش آيد از امواج فرات

عقده ي ماتم عباسش گوئي به گلوست



اي صبا! هر سحر از جانب من بوسه بزن

بر زميني كه ز خون شهدا غاليه بوست






هر كجا پرچم افراشته يي ديدي سرخ

به يقين دان كه سراپرده ي عباس، هموست