بازگشت

غربت!






در غم لاله هاي پرپر عشق

قلم، اشك الم به دفتر ريخت



از سموم خزان به گلشن دين

بلبل افغان كشيد و، گل پر ريخت



اشك ماتم، ز ديده ي خونبار

زينب از داغ شش برادر ريخت



خون پاك حسين و يارانش

از دم تير و تيغ و خنجر ريخت



اصغرش همچو غنچه، پرپر شد

اشك حسرت ز چشم، مادر ريخت



شاه دين، سوي آسمان پاشيد

آنچه خون از گلوي اصغر ريخت



از غم نوجوان خود، ليلا

گشت نالان و خاك بر سر ريخت






ديد منشق چو فرق اكبر را

مهر بر روي ماه، اختر ريخت!



مشگ چون ديد غربت عباس

اشك از بهر آن دلاور ريخت!