بازگشت

قيامت برخاست!






قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست

با قضا گفت مشيت كه: قيامت برخاست!



هر طرف مي نگرم، روي دلم جانب تست

عارفم بيت خدا را، كه دلم قبله نماست



دشمنت كشت، ولي نور تو خاموش نشد

آري آن نور، كه فاني نشود نور خداست



بيدق سلطنت افتاد كيان را، ز كيان

سلطنت، سلطنت تبت كه پاينده لواست



نه بقا كرد ستمگر، نه بجا ماند ستم

ظالم از دست شد و، خانه ي مظلوم بجاست






زنده را، زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست

بلكه زنده ست شهيدي كه حياتش ز قفاست



دولت آن يافت كه در پاي تو سر داد ولي

اين قبا، راست نه بر قامت هر بيسر و پاست



رفت بر عرشه ي ني تا سرت اي عرش خدا

كرسي و لوح و قلم بهر عزاي تو بپاست