بازگشت

اما حيف






نخستين كس كه در مدح تو شعري گفت، آدم بود

شروع عشق و آغاز عزل شايد همان دم بود



نخستين اتفاق تلختر از تلخ در تاريخ

كه پشت عرش را خم كرد، يك ظهر محرم بود



مدينه نه، كه حتي مكه ديگر جاي امني نيست

تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بود



فتاد از پا كنار رود، در آن ظهر دردآلود

كسي كه عطر نامش آبروي آب زمزم بود



دلش مي خواست مي شد آب شد از شرم، اما حيف!

دلش مي خواست صد جان داشت، اما بازهم كم بود!



اگر در كربلا طوفان نمي شد، كس نمي فهميد

چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضي خم بود؟!