بازگشت

خرابه ي شام






بلبلي بود و آشيانه نداشت

به قفس مبتلا و، لانه نداشت



اوفتاده به دام عشق حسين

احتياجي به آب و دانه نداشت



بود در يتيم، جز زهرا

صدق، اين گوهر يگانه نداشت



خفته در گوشه ي خرابه ي شام

ميل رفته به سوي خانه نداشت






درد دل با سر پدر مي كرد

خون دل از مژه روانه نداشت



گفت: بابا! اگر چه سوخت مرا

آتش عشق من زبانه نداشت!



با من دلشكسته ي غمگين

سر سازش چرا زمانه نداشت؟!



من يتيم و شكسته دل بودم

تن من تاب تازيانه نداشت



خواست تا جان دهد كنار حسين

بهتر از اين دگر بهانه نداشت



شمع، خاموش شد (شفق)! زيرا

بيش ازين مهلت شبانه نداشت