بازگشت

پيراهن آوردم!






مدينه! كارواني سوي تو با شيون آوردم

ره آوردم بود اشكي، كه دامن دامن آوردم



مدينه! در به رويم وا مكن! چون يك جهان ماتم

نياورد ارمغان با خود كسي، تنها من آوردم!



مدينه! يك گلستان گل اگر در كربلا بردم

ولي اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم






اگر موي سياهم شد سپيد از غم، ولي شادم

كه مظلوميت خود را گواهي روشن آوردم!



اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست، خرسندم

به پايان خدمت خود را به وجه احسن آوردم



مدينه! يوسف آل علي را بردم و، اكنون

اگر او را نياوردم، ازو پيراهن آوردم!



مدينه! از بني هاشم نگردد با خبر يك تن

كه من از كوفه پيغام سر دور از تن آوردم!



مدينه! گر به سويت زنده برگشتم، مكن منعم

كه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!



مدينه! اين اسيري ها نشد سد رهم، بنگر

چها با خطبه هاي خود به روز دشمن آوردم؟