بازگشت

آفتاب محمل






ما را كه غير داغ غمت بر جبين نبود

نگذشت لحظه يي كه دل ما غمين نبود






هر چند آسمان به صبوري چو ما نديد

ما را غمي نبود كه اندر كمين، نبود



راهي اگر نداشت به آزادي و اميد

رنج و اسارت، اينهمه شورآفرين نبود



اي آفتاب محمل زينب! كسي چو من

از خرمن زيارت تو خوشه چين نبود



تقدير، با سر تو مرا همسفر نمود

در اين سفر مقدر من غير ازين نبود



گر از نگاه گرم تو آتش نمي گرفت

در شام و كوفه، خطبه ي من آتشين نبود



در حيرتم كه بيتو چرا زنده مانده ام؟!

عهدي كه با تو بستم از اول، چنين نبود!



ده روزه ي فراق تو، عمري به ما گذشت

يك عمر بود هجر تو، يك اربعين نبود!