بازگشت

مسكين، سرم!






در كوفه از وفا و محبت نشانه نيست

وز مهر و آشتي سخني در ميانه نيست



كردار، جز خلاف و عمل جز نفاق، ني!

گفتار، جز دروغ و سخن جز فسانه، نيست!



يا كوفيان نيافته اند از وفا نشان

يا آنكه از وفا اثري در زمانه نيست!



اي شه! ميا به كوفه كه اين ورطه ي هلاك

گرداب حايلي ست كه هيچش كرانه نيست



اين مردم منافق زشت دوروي را

خوف از خداي واحد فرد يگانه نيست!



دارند تيرها به كمان برنهاده، ليك

جز پيكر تو، ناوكشان را نشانه نيست!






بهر گلوي اصغر تو، تير كينه هست!

وز بهر كودكان تو، جز تازيانه نيست!



هشدار اي كبوتر بام حرم! كه بس

دامست در طريق و اثر ز آب و دانه نيست



بس عذرها به كشتنت آراستند، ليك

جز كينه ي تو، در دل ايشان بهانه نيست



جانم فداي خاك قدوم تو شد، ولي

مسكين، سرم! كه بر در آن آستانه نيست