سياوش آفتاب!
اي در ديار حادثه همدوش آفتاب
گل غنچه ي شكفته در آغوش آفتاب!
بر ساحل شريعه، عطشناك و حلق چاك
از جنس خون و شعله، كفن پوش آفتاب!
جاريست نام پاك تو با نور، تا ابد
در هر سپيده بر لب چاووش آفتاب
آمادگي سرخ تو، در لحظه ي نبرد
زد در دل سياهي شب، جوش آفتاب
لبيك تابناك تو، زان لحظه تا خدا
دارد طنين عاطفه در گوش آفتاب
شد لحظه ي عروج تو خورشيد لحظه ها
اي پرچم وفاي تو بر دوش آفتاب!
باور مكن، دمي شود اي طفل شيرخوار!
آن لحظه ي بزرگ، فراموش آفتاب