بازگشت

اي اسب بي صاحب من!






اي اسب بي صاحب من برگرد! كاري ندارم

مي خواهم اينجا نباشي، وقتي كه جان مي سپارم



با آنكه زخمي ريني، اما نمي خواهي از من

بخشم ترا التيامي، يا آنكه مرهم گذارم



مي داني اي اسب زخمي! هنگام رفتن رسيده ست

گاه وداع من و تست، ديگر مجالي ندارم



اي كاش مي داد رخصت تا در كنارش بمانم

داغم ازين بي نصيبي، از روي او شرمسارم



اي شيهه ي غربت من! رو خيمه ها را خبر كن

اكنون كه گودال خون را در پشت سر مي گذارم






تصويري از دود و آتش در چشم من مي نشيند

در خيمه آتش فتاده ست يا من سراپا شرارم؟!



منظومه ي شمسي انگار، پاشيده از هم درين دشت

يا طاق گردون شكسته ست يا من برون از مدارم!



از هرم دل واپسي ها، بر اينهمه بيكسي ها

آيا نبايد بسوزم؟ آيا نبايد ببارم؟



زينب! خدا حافظ تو، رفتم كه از جانب تو

بر سينه ي زخمي او، آلاله اي را بكارم



آن كشته را مي شناسم، از عطر ياسي كه دارد

مي خواهم آنجا بميرم، آنجا كنار سوارم



داغش برون از شمارست، زخمش فزون از ستاره

آغاز كارست و دارم هفتاد را مي شمارم!



او را به غربت سپردم وقتي كه مي گفت: برگرد!

منهم درين دشت حسرت خود را به او مي سپارم