بازگشت

شمشير و شهادت






اي كه پيچيد شبي در دل اين كوچه صدايت

يك جهان پنجره بيدار شد از بانگ رهايت



تا قيامت همه جا محشر كبراي تو بر پاست

اي شب تار عدم، شام غريبان عزايت



عطش آتش و تنهائي و شمشير و شهادت

خبري مختصر از حادثه ي كرب و بلايت!






همرهانت صفي از آينه بودند و، خوش آن روز

كه درخشيد خدا در همه ي آينه هايت



كاش بوديم و سر و ديده و دستي چو ابالفضل

مي فشانديم سبكتر ز كفي آب، برايت



از فراسوي ازل تا ابد، اي حلق بريده!

مي رود دايره در دايره پژواك صدايت