بازگشت

حج اكبر، عاشورا يا عيد قربان


عـاشـورا، محكي بود كه بسياري با آن شناخته شدند.

هم خوبان...هم بدان،

هم حقپرستان...هم باطل پرستان

هم صاحبان (ولايت)...هم مخالفان (امامت)

هم خالصان مخلص...هم رياكاران هفت رنگ

هم اهل شعار...هم مردان كار و كارزار

هم (وارستگان)...هم (وابستگان)،

هم زاهدان انقلابي...هم زرپرستان زاهدنما،

هم صادقين...هم دروغگويان لافزن.

چـرا كـه، لحـظـه، لحـظـه امـتـحان و آزمايش است. صحنه، صحنه تـجـربـه و تـصـفـيـه است. روز، روز بازشناختن سره از ناسره،شـايسته از ناشايست، خودي از بيگانه است. كربلا محك تجربهاست، تصفيه گاه است. (فتنه) است. [1]

كربلا، تجلّيگاه با ارزش ترين خصلتهاي انساني است.

كربلا، سنگر بروز حق خواهي، ايثار، فداكاري و جانبازي است.

كـربـلا، تاريخ است، مدرسه است، دانشگاه است، معلم است، نبرد حـق و بـاطـل اسـت، (مـيـزان) شناخت چهره هاست، (ملاك) تشخيص(صداقت) از (دروغ) و تزوير است.

و كربلا، كربلاست.

حـج نـيـمـه تـمـام حـسـيـن (ع) در عـاشـورا كامل گشت.

حـسـيـن، برنامه (مكه) را در (كربلا) پياده كرد.

حـسـيـن، احرام را روز عـاشـورا در كربلا، به جاي آورد.

همانجا، (لبّيك، اللّهم لبّيك گفت.

همانجا، مُحرِم شد.

همان روز، در ظهر عـاشـورا، (عيد قربان) را بر پا نمود.

همان روز، سعي بين صفا و مروه نمود.

احـرام حـسـيـن، آن پـيراهن كهنه اي بود كه از خواهرش زينب گرفت پوشيد، تا دشمنان پس از شهادتش، از تن وي، برون نياورند.

لبّيك حـسـيـن، آن عشق و آمادگيش براي شهادت و لقاءاللّه بود.

قـربـانـي حـسـيـن، هـفـتـاد و دو سـربـاز جـانـبـاز بـود،ابـوالفضل، علي اكبر، قاسم، عون، جعفر، عبداللّه، علي اصغر،بـرير، حبيب، مسلم، نافع، حرّ، انس و... كه هر كدام، مظهر صدق و صفا و آزادگي و تقوا بودند.

سعي حـسـيـن، از صفاي خيمه گاه، تا مروه ميدان بود.

آن روز بـارها و بارها، اين فاصله را طي كرد، گاهي براي حمله،گاهي براي آوردن پيكر شهدا، به خيمه، گاهي براي حضور بر بالين جوانان شهيد،

گاهي براي دفاع از حرم و اهل بيت و خيمه ها،

گاهي آب خواستن براي علي اصغر و كودكان تشنه،

گاهي براي موعظه و ارشاد سپاه دشمن،

گاهي براي ياري برادرش عباس در ميدان جنگ،

كربلا، مناي حـسـيـن بود،

كربلا، قربانگاه هفتاد و دو تن از زبدگان بود،

كربلا، (حج اكبر) امام حـسـيـن بود.

مگر نه اينكه خدا، در كربلا هم هست؟!

پس هر جا كه او هست، طواف هم همانجاست.

(ما را طواف كعبه، به جز دور يار نيست

كز هر طرف رويم، خدا روبروي ماست)

(علي اكبر)، با چشمان اشك آلود، از پدر اجازه ميدان مي گيرد.

جان را (فدا) مي كند، و به شهادت مي رسد.

حـسـيـن، بالاي سرش، دردمندانه چشم به آسمان مي دوزد و اين كلمات را مي توان از چهره اش خواند كه:

(خدايا اين قرباني را در راه اسلام بپذير).

قـاسـم، اين جوان سيزده ساله، كه يادگار امام مجتبي (ع) است درمـيـدان، پس از نبردي دليرانه بر زمين مي افتد، و حـسـيـن در باليناو حاضر مي شود.

تشنگي در خيمه ها بيداد مي كند.

وعـبـاس، بـراي آوردن آب، روانـه ميدان گشته، با نيروهاي دشمندرگير مي شود و به شهادت مي رسد.

اينك... ياران حـسـيـن، يكايك به شهادت رسيده اند.

از كوچك و بزرگ... از بني هاشم و ديگران.

و حـسـيـن، تنهاست...

چهره اش در هاله اي از افروختگي شوق آميز فرو رفته است.

امام، رو به دشمن:

هل من ناصر...؟

هل من معين...؟

و جواب:...؟

از هر سو به امام حمله مي آورند با اين تلاش كه حـسـيـن (ع) را زنده بـه چـنـگ آورنـد... و امـام شـمـشـيـر مي كشد و اين رجز را مي خواند:القتل اولي من ركوب العار...)

پـيـش مي تازد و حمله مي كند: اللّه اكبر... اللّه اكبر در باران تيراز سـوي دشـمـن، دلاورانـه مـي جـنـگـد و از شـمشيرش خون مي چكد،ضربه ها پياپي بر امام وارد مي شود.

چهره اش از شوق شهادت برافروخته است.

خسته و تشنه، از جنگ مي ايستد تا دمي بياسايد.

تـيـري بـر سـيـنـه اش نـشـسـتـه، خـون آندل رؤ ف و شجاع، فوران مي زند.

تـوان امـام بـه پايان مي رسد و همچون نگيني بر زمين (كربلا) مي افتد، كربلاي خونرنگ و سرخ فام.

و... حـسـيـن (ع)، بـا خـونـش مـيـان حـق و باطل، مرزبندي مي كند.

چـشـمـان خـونگرفته اش را به آسمان مي دوزد و در واپسين دم، باخداي خويش راز و نياز مي كند.

و سـرانجام، آن (قلب تپنده) از كار مي افتد، تا قلبهاي جهانيرا به تپش و حركت وادارد... (شهادت)!

سر سيدالشهدا(ع)، بر فراز ني، آيت بلند حق است.

دشـت، خـامـوش مـي شـود و آن هـمـه فـريـادهـا و غوغاها، به سكوت مبدّل مي گردد.

كـاروان اسـارت، بـا رهـتوشه اي از (آزادگي) از اين دشتِ غربتمي كوچد.

پيكرها بر زمين،

سرها بر نيزه ها،

و اسيران آزادي بخش، در راه كوفه و... سپس شام!

(زيـنـب)، كـاروان سـالار ايـن دلهـاي شكسته، امّا پرخروش است و صحراي سرخ كربلا را به سان لاله زاري پشت سر مي گذارند،با يك دنيا فرياد خاموش و يك جهان فرهنگ و حماسه.

(بر اين دشت خاموش بر ياد دارم كه:

مرغان، سرود سفر ساز كردند

هوا سخت تاريك و نامهربان شد

تو گفتي كه فريادي از دشت بر آسمان شد

چه گلها كه بر خاك عريان فرو ريخت

چه گلها... كه غمناك، بر خاك...)

(پايان)


پاورقي

[1] فتنه: نهادن طلا در کوره آتش براي جدا شدن خوب از بد.