بازگشت

در سايه پيام امامت


روز عـاشـورا، حـسـين (ع) سوار بر مركب خويش شده در ميدان، به سوي اردوي (عمرسعد) مي رود.

هـيـبـت و شـكـل و شـمـايـلي دارد، هـمـچـون جـدّشرسول الله.

در بـرابـر دشمن قرار مي گيرد، با صدايي رسا و بلند - آنسانكـه بيشتر آنان بشنوند - خطابه اي تاريخي و پرمحتوا ايراد مي كند، كه از جمله فرازهاي آن سخن بلند، چنين است:

(...مردم!

سـخـنـم را بـشـنـويد و در كشتنم مشتابيد تا شما را موعظه كنم به آنچه حق شما بر گردن من است.

اگـر عـذرم را از آمـدن قـبـول كرده و سخنم را تصديق كرديد و به انـصـاف رفتار نموديد، به سعادت خواهيد رسيد و گر نه... بي انـدوه و مـهلت رفتار نماييد... همانا وليّ من خدايي است كه قرآن رافرستاده و او پشتيبان صالحان است...)

اينجا صداي شيون زنها بلند مي شود. امام عباس را مي فرستد تاآنـان را ساكت و آرام كند. سپس، امام، پس از حمد و ثناي خدا و درودبـر پـيـامـبران و فرشتگان و سخناني پيرامون خلقت دنيا و مغرورشدن عدّه اي به آن، از جمله مي فرمايد:

(پروردگار ما، خوب پروردگاري است.

ولي شـمـا، بـد بندگاني هستيد. به طاعت اقرار كرده و به محمد (ص) ايمان آورديد، ولي به سوي اهل بيت و خاندانش و فرزندانش، هجومآورده قصد كشتن آنان را داريد.

شـيـطان بر شما چيره شده و ياد خدا را از دلهاتان برده است. وايبر شما و بر خواسته شما...

(انا للّه و انا اليه راجعون)

(... اي مردم!

(به نسب من بنگريد... كه من كيستم؟

آنـگـاه بـه نـفس خود برگشته و آن را نكوهش كنيد. بنگريد كه آيابر شما رواست كشتن و هتك حرمت من؟

آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟

آيا من پسر وصيّ پيامبر و پسر عموزاده او نيستم؟...

آيا (حمزه سيد الشهدا) عموي پدر من نيست؟

آيا (جعفر طيار) عموي من نيست؟

آيا سخن پيامبر درباره من و برادرم را نشنيده ايد كه فرموده است:اين دو، سرور جوانان بهشتند؟

سخن من دروغ نيست

از جابر بن عبدالله انصاري و ابو سعيد خدري بپرسيد،

از زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد،

آيا اينها كافي نيست كه از ريختن خون من دست نگهداريد؟...

آيا در اين شك داريد كه من پسر دختر پيامبرتان هستم؟

به خدا سوگند، بين مشرق و مغرب، جز من پسر پيغمبري نيست!...

آيا به قصاص كدام خون يا كدام مال و جراحت، مرا مي كشيد؟...)

زمين زير پايشان مي لرزد.

سخنان امام بر ايشان غير قابل انكار است. امّا...

آنگاه امام، يكايك فرماندهان و افسران سپاه دشمن را، با نام، صدامي كند و مي فرمايد:

(آيا برايم نامه ننوشتيد كه ميوه ها رسيده... و زمينه مناسب است ولشكري مجهّز برايت آماده است؟...)

به دروغ، و از روي بي حيايي مي گويند:

(ما ننوشته ايم).

گـفت وگوي هايي ميان امام و بعضي انجام مي گيرد و با گستاخيتمام، از امام مي خواهند كه تسليم شود و گردن به امر حكومت نهد تا آسيب و گزندي به حضرت نرسد.

امام، در پاسخ، با اشاره به حيله گريها و پيمان، شكنيهاي آنانو يـاد از رفـتـار نـاجـوانـمـردانـه اي كـه بـا (مـسـلم بـن عقيل) داشتند، مي فرمايد:

(...نـه بـه خدا، من هرگز، از روي ذلّت دست به آنان نخواهم داد و هـمـچـون بردگان فرار نخواهم كرد... من به خداي خود و شما پناه مي برم از هر متكبّري كه به روز حساب ايمان ندارد...)

آنـگـاه كـلماتي ميان بعضي از ياران امام حـسـيـن و سران جبهه دشمن،ردّ و بـدل مـي شـود و پـس از مـدّتـي، بـازهـم، امام، دلسوزانه ودردمندانه به سخن آمده خطاب به آنان چنين مي فرمايد:

(...نـابـود بـاد جـمـعتان، كه ما را به هنگام سرگرداني تان بهفرياد رسي خوانديد و ما شتابان به دادخواهي شما آمديم و اكنون، هـمـان شـمـشـيـري را كـه به دستتان داديم، به روي ما كشيديد وآتشي را كه ما به جان دشمنانمان افروختيم، بر ما افكنديد...

آلت دست دشمن شديد تا بر سر دوست بكوبيد... دشمناني كه نه عدالتي براي شما گستردند و نه آرماني از شما برآوردند و ما رارهـا كـرديـد و هـمـچـون ملخ دريايي براي جنگ، هجوم آورديد و چونپروانه گرد آمديد.

مرگ و نابودي بر شما باد! اي كنيزپرستان و از حزب راندگانو قرآن دورافكنان و حقپوشان و هواخواهان گناه و پُفهاي شيطان وقانون شكنان... شما ميوه درختِ پيمان شكني پدرانتان هستيد.

ناپاك ناپاكزاده (ابن زياد) مرا ميان دو چيز قرار داده: يكي شمشيرو شـهادت و ديگري زندگي مذلت بار... امّا ما هرگز تن به ذلّتنمي دهيم.

ذلت از مـا بـه دور است و خدا و پيامبر و پاكزادان و آزادمردان، اينرا بـر مـا روا نـمي شمرند ما هرگز اطاعت از ناكسان را بر (مرگ شرافتمندانه) ترجيح نمي دهيم...)

آنـگـاه دسـت بـه سوي آسمان بلند كرده، و آنان را نفرين مي كند،چرا كه آنان،ائمه را تكذيب كردند و خوار شمردند. آيا اين مصيبت،جانگدازتر نيست؟!

آيا سوزناك تر از زخم شمشير و ضربت نيزه، زخم زبان دشمن وجهالت و تيره روزي و گمراهي و ضلالت مردم نيست؟!

چرا... چرا...

راستي كه حـسـيـن عزيز، چه دردهايي داشته است...

خطابه قاطع و استوار و دردمندانه امام، انفجاري از اندوه دروني و افسوس متراكم اوست، نسبت به سرنوشت اسلام و وضع مسلمين.

ولي... حـسـيـن (ع) كشته مي شود، تا اسلام زنده شود.