بازگشت

از وفاي ياران امام بياموزيم


(گر بركنم دل از تو و بردارم از تو مهر،

اين مهر، بركه افكنم؟

آن دل، كجا برم؟

نامم ز كار نامه عشّاق، محو باد!

گر جز محبّت (تو) بود$ شغل ديگرم...

(جسم)، (روح) را مي طلبد تا دوام يابد.

و... روح عـاشـورا، معنويّتي است كه در عـاشـورا آفرينان است.

(روحيّه)، در سطحي بالاست.

اگـر نـيـرو و نـفـرات كـم اسـت، چـه بـاك! راه، حق است، و هدف،خدايي است.

اگر دشمن زياد است، چه بيم؟! كه كف آبند و حبابهاي توخالي وبي محتوا.

اگـر كـشـتـه شـدن در پيش است، چه زيان؟! كه (شهادت)، آغازراهي است مقدس و جاويد، تا ابديّت...

برخي از وجدانهاي نيمه بيدار، در اردوگاه دشمن پيدا مي شود، كهنـه آن قـاطعيّت و آگاهي و روشندلي و صفا را دارد كه به (جبهه نـور) بـپـيـونـد، نـه آن انـدازه درنـده خـو و بـدسـيـرت اسـت كـهقـتـل امـام را آرزو كـند... در چنگ عذاب وجدان و محاكمه (نفس لوّامه)گرفتار است و مي انديشد... و مي انديشد... و مي انديشد!

آيـا ايـن رفـتـار، انـسـانـي اسـت، كـه جـمعي را در كنار آب، تشنه نگهدارند؟

آيا رواست، كه بيش از سي هزار مسلّح، به جنگ هفتاد و دو تن آيند؟

هرگز... هرگز...

اين را بعضي از وجدانهايي كه كاملا مسخ نشده اند، مي فهمند. امّا...چـه كـنند؟! (ترس)، (رياست)، (طمع)، (تهديد) و... در اينميان بي نقش نيست.

(هرگز ياراني وفادارتر و شايسته تر از شما سراغ ندارم)

اين اعتراف حـسـيـن (ع) است.

در چـهـره ياران خويش، ايثارگراني را مي بيند كه با مرگ، انس گرفته اند و به استقبال شهادت مي روند.

خداخواهند و خداخوان... راكع و ساجد، ايستاده و نشسته.

در شب آخر، زمزمه عشق بر زبان دارند و اشگ شوق بر ديدگان!

يـاد شهادت فردا كه لقاءاللّه اعظم است، چنان بي تابشان كرده است كه در اين شب بعضي با يكديگر شوخي و مزاح مي كنند.

اگر درهاي زندگي گشوده مي شود، به روي آنان است.

اگر حيات جاودانه وجود دارد، از آنِ شهيدان است.

اگر عزّتي هست، در سايه شمشير و جهاد است.

اگر (رزق الهي) هست، در پناه (شهادت) است.

و... ايـن هـمـه كـرامـت و بـركـت و خـيـر در انـتـظـار است. فقط بايد (صبر) كرد تا آن لحظه موعود برسد.

صبر بر شمشيرها و زخمها،

صبر بر جداييها و فراقها،

صبر بر دشواريهاي جهاد،

صبر بر شهادت عزيزان،

صبر بر قطعه قطعه شدن پيكر همرزمان،

صـبـر بـر عـطـش سـوزان، بـر فـوّاره خون، بر سُم اسبها و براسارت خانواده.

سنگيني مسؤ وليت به دوش امام است. اوست كه بايد اين حماسه رابـه پـايـان برساند. نقش آفرينان اين حماسه ماندگار، گروهي زن و كـودك و پـيـرمـرد و جـوانـنـد... از شـيـر خـوار گـرفـتـه تـاسالخورده نودساله...

شب، هيكل خود را بر دشت افكنده است.

امام در خيمه اي مشغول اصلاح و آماده كردن شمشير خويش است.

حضرت زين العابدين، نواي زير لب امام را مي شنود كه از صبح و شام روزگار، سخن مي گويد كه دوستان و ياران را مي گيرد وبـه عـوض، قـنـاعـت نمي كند و از اينكه سرانجام سير و مسير، بهسـوي پـروردگـار بـزرگ اسـت و هـر مـوجـود زنـده اي بـايـد ايـن (مسير) را طي كند...

يا دهر اءفٍ لك من خليل

كم لك بالا شراق و الا صيل...

(راه راست)، به خدا منتهي مي شود... و حـسـيـن، فرزند اين راه است.

نـيـمـه شـب، كـه امـام هـمـراه (نـافـع بـن هلال) وضع ميدان نبرد را بررسي مي كند، جايگاه شهادتش را بهدقـّت، پـيـشـگـويي و معيّن كرده، و دست او را فشرده، مي گويد:(ايـن، هـمـانـجـاسـت، ايـن هـمـانجاست، به خدا قسم وعده اي تخلّف ناپذير است...)

سپس از (نافع) مي پرسد:

(نمي آيي در اين تاريكي شب از اينجا بروي و جان خود را به دربري؟...)

نافع به پاي امام مي افتد و مي گريد و با هيجان مي گويد:

(تا قطعه قطعه نشده باشم، دست از تو برنخواهم داشت).

اضطرابي بر خيمه هاي امام، حاكم است.

و... شبِ عـاشـوراست.