بازگشت

در ركاب حسين


(در راه دوست، كشته شدن، آرزوي ماست.

دشـمـن اگـر چـه تـشـنـه به خون گلوي ماست گرديم دور يار، چو پروانه دور شمع

چون سوختن در آتش عشق، آرزوي ماست.

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم

در راه وصل، اين تن خاكي، عدوي ماست

خاموش گشته ايم و فراموش، كي شويم؟!

بس اينقدر، كه در همه جا، گفتگوي ماست

(كاروان شهادت) همچنان پيش مي رود.

روز دوّم محرّم است.

و... شامگاه اين روز، امام حـسـيـن در زمين كربلا، و در محلّي دور از آب،فرود آمده خيمه مي زند.

(حرّ) كه فرماندهي هزار نفر از نيروهاي ابن زياد را عهده دار است، مأمور است كه مانع امام به كوفه شود و امام را وادار به تسليمكـنـد، در غير اين صورت، از متوجّه شدن كاروان امام، به هر سويجلوگيري كند.

نـيـروهـاي تحت فرمان حرّ، كه براي مقابله با (كاروان شهادت)آمـده انـد، پـس از طـيّ مـسافتي زياد خسته و كوفته... و تشنه اند.عـطـشـي نـزديـك بـه هـلاكـت... كـه شهادت طلبانِ قافله نور، اسبسواران و اسبان را سيراب مي كنند.

...نمونه اي از جوانمردي و انسانيّت! ولي، حرّ، راه را بر امام ميبندد.

چـيـزي نـمـانـده اسـت كـه درگـيـري شـروع شود، دستها به قبضهشمشيرها مي رود.

كاروان شهادت به راه خود ادامه مي دهد و سپاه حرّ، پا به پاي اينقـافـله پـيـش مـي رود، در عـيـن حـال مأمور است مانع رسيدن امام بهكوفه شود. حرّ در انديشه است كه: (چه بايد كرد؟)

مي آيند و مي آيند تا در (كربلا) خيمه مي زنند.

حرّ، كمي دورتر خيمه مي زند، و منتظر فرمان ابن زياد مي ماند.

كوفه، حالتي ديگر دارد.

ابـن زيـاد، طـيّ حـكـمي، دستور بسيج عمومي براي اعزام به جبهه نـبـرد بـا حـسـيـن داده و متخلّفين را تهديد كرده است. افراد مشكوك،دسـتگير مي شوند...اعدامهاي بي حساب، گسترش مي يابد. و همهجا پر از جاسوس است و هر حركتي به نفع حـسـيـن، در كوفه شديدا سركوب مي شود.

بـيـش از 30 هـزار نـيـروي مسلّح، براي مقابله با حـسـيـن و اصحابش آماده شده اند.

سـپـاه كـوفـيـان، عـدّه اي مـاجـراجـوي خـود فـروخـتـه انـد،سـنـگـدل و بـي رحم، غارتگر و هرزه، شكمباره و شهوتران، جاهطـلب و پـول پـرسـت، دنيا دوست و ظاهربين، عروسكهاي خيمه شببـازي يـزيـد، آدمـكـهـايـي مـقـوايـي و مسلوب الا راده، بي روحيه وبـزدل، داراي انـديـشـه ها و افكاري پراكنده و ناهمگون، همچون:مـانـوي، مـزدكي، مجوسي، يهودي، نصراني و ديگر فرقه ها و مليّتها و قوميّتهاي پراكنده... و عدّه اي مسلمان نما و كفرپيشه.

ولي... يـاران حـسـيـن، مـوحـّدنـد و خـداجـوي، ايـثـارگر و شجاع،پارساي رزمنده، شهادت طلب و حق باور، استوار و مخلص... كه درقـلبـهـاشـان، يـاد خدا نقش بسته و اراده هايي آهنين و دلهايي مطمئندارند.

اينان، اگر حيات را دوست دارند، در كنار امام دوست دارند.

و... اگر هم مي ميرند، شهادت در ركاب امام را خواهانند.

همه چيزشان (امام) است. و بي (امام)، هيچند و هيچ نمي خواهند.

عباس بن علي، كنار رود فرات است.

همراه با سي سواره ديگر.

تـشـنـگي در خيمه هاي امام، به اوج رسيده است و امام، (عباس) راهـمـراه ايـن جمع، براي تهيّه، آب فرستاده است... ولي (آب) درمحاصره است و نيروهاي دشمن كنترل مي كنند تا از ياران امام كسي،آب برندارد.

نوعي محاصره...

(هلال بن نافع) كه از ياران امام است قدم پيش مي گذارد.

- كيستي؟

- نافع بن هلال.

- براي چه آمده اي؟

- آمده ايم تا از اين آبي كه مانع ما شده ايد بنوشيم.

- بنوش... گوارايت باد!

هلال گفت:

- آيا آب بنوشم، در حالي كه حـسـيـن، تشنه است؟! و نيز، يارانش.

- آنـهـا حـق آب خوردن ندارند. مأموريم تا آنان را از برداشتن آب،جلوگيري كنيم.

اينجا ديگر بايد وارد عمل شد...

هـلال و عـبـاس و سلحشوران، حمله كرده بر آب مسلّط مي شوند، مشكهاي آب را پركرده به خيمه گاه خويش ‍ برمي گردند.

ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟...

يـاران حـسـيـن. سـربـازان دشمن را كه در بيابان گرم و سوزان،دچـار تـشنگي شده اند، همراه با اسبهايشان، سيراب مي كنند. همانسـربـازاني كه به سركردگي (حرّ)، راه را بر (قافله نور) بستند.

امـّا، ايـنان كنار آب، به تشنگي امام و يارانش دلخوش اند و عدّه اي نيرو جهت جلوگيري از نوشيدن آب، به شريعه فرات، گماشته اند.

از آب هم مضايقه كردند كوفيان...

ولي... مگر با اين محاصره و بي آبي، حـسـيـن، تسليم سلطه زور و ستم يزيد مي شود؟ هرگز!

اين صدا از اردوگاه (عمر سعد) بلند است كه:

- اي حـسـيـن؛

از اين آب، حتي يك قطره نخواهي چشيد، تا آنكه از تشنگي بميري.

يا به حكومت و فرمان (يزيد) و (عبيداللّه زياد) سر فرود آوري.

امام:

- (هيات منّا الذّله)...

من، جان ز دست مي دهم، (ايمان) نمي دهم...