بازگشت

به سوي عراق


گفت:

اي گروه!

هر كه ندارد هواي ما،

سرگيرد و برون رود از كربلاي ما،

همراز بزم ما نبود طالبان جاه

بيگانه بايد از دو جهان، آشناي ما

كـوفـه، شـهـر مليّتهاي مختلف و گرايشهاي گوناگون فكري -سياسي است.

كوفه، پايگاه حكومت علي است.

كوفه، شهر علويّون است... و شهر خوارج: هر دو...

نامه هاي زيادي به امام حـسـيـن نوشته و اعلام آمادگي براي جانبازي كرده اند و در انتظار پاسخ مساعد از سوي امام و ورود حضرتش به كوفه و استقبال از وي، لحظه شماري مي كنند.

خـبـر رسـيـده اسـت كه حـسـيـن، به سوي عراق حركت كرده است... باكارواني از زن و فرزندان و خويشان و ياران...

و... خـبـر، راسـت اسـت، هـشتم ذيحجّه و در موسم حجّ، امام، مكّه را به مـقـصـد عـراق، تـرك كرده است تا در كربلا، (حج اكبر) به جاي آرد.

هواداران در عراق، خرسند و چشم به راهند.

از سـوي ديـگـر، يـزيـد هـم بـه هـر وسـيـله اي متوسّل مي شود تا مانع رسيدن امام به كوفه گردد.

امّا امام...

رايت بلند و خونين انقلاب را بر ضدّ امويان برافراشته است و هماكنون، در حالي كه از كعبه و قبله مسلمين و خانه امن (اللّه)، حرمخدا، در راه حق دل كنده است، در راه عراق، به سوي كوفه پيش ميرود...

كوفه، ديگر آن كوفه نيست.

شمشيرهاي كوفيان منتظر است تا از خون حـسـيـن سيراب شود.

كـوفـه، همچون درنده اي تيز چنگال، در انتظار دريدن پيكر پاكامام است.

كوفه، منتظر امام است، ولي نه براي ياري، بلكه براي كشتن!

نه براي حمايت از خانواده امام، بلكه براي اسارت آنان.

نـه بـراي پـنـاه دادن بـه بـچـه هـاي حـسين، بلكه براي ارعاب وترساندن آنان.

ولي... هنوز هم وجدان هاي بيداري در كوفه مي توان يافت.

و بيعتهايي كه شكسته نشده،

و دستهايي كه وفادار مانده است،

و قلبهايي كه به عشق امام مي تپد،

و چهره هايي كه نقاب نفاق نزده است،

امام به سوي آنان مي رود.

بـين امام و كوفه، فاصله مي اندازند، به (وادي عقيق) مي رسد.بـا مـردي كـه از عـراق مـي آيـد و حتما از اوضاع آنجا با خبر است،برخورد كرده و از احوال مردم مي پرسد.

مرد مي گويد:

(دلها با توست... ولي شمشيرها با بني اميّه است).

و امام... پيش مي رود.

(انا للّه و انا اليه راجعون).

حـسـيـن بر زبان مي راند، چرا؟

در بين راه، به باديه نشيناني برمي خورد كه از سوي كوفه مي آيـنـد. شـايـد ايـنـان، اخـبـاري تـازه تر داشته باشند. از آنچه دركـوفـه مـي گـذرد، كـمتر كسي خبر دارد. خبرهاي دست اوّلي هست كه هنوز مردم بسياري از آنها بي اطلاعند.

امام - در كوفه چه خبر؟

رهـگـذران - نمي دانيم... فقط مي دانيم كه راه ورود و خروج كوفه بسته است.

امـام، در يـكـي از مـنـزلگـاهـهـاي وسـط راه، خبر شهادت (مسلم بن عقيل) و (هاني بن عروه) را مي شنود.

- انا للّه و انا اليه راجعون.

- بايد به آنان پيوست...

- بعد از آنان، خيري در زندگي نيست.

پـس از چـنـدي خبر ديگري مي رسد: شهادت عبداللّه بن بقطر...كه فـرسـتـاده ديگر امام به سوي كوفيان بود و جوانمرد و استوار وقهرمان.

او را هـم گـرفـته و از بالاي قصر به زمين افكنده اند. آنچنان كه استخوانهايش شكسته و رمقي داشته كه خائني، با كارد شهيدش ميكند.

ايـنـجـاسـت كـه امـام، جـريـان حـوادث و سـرانجام كاروان را آشكارا بازگو مي كند و چنين سخن مي گويد:

...خبر ناگواري به من رسيده است.

خبر كشته شدن مسلم بن عقيل، هاني بن عروه، عبداللّه بن بقطر...

ياران ما، ما را خوار كردند، هر كه دوست دارد برگردد. من بيعت خودرا برداشتم، آزاديد...

بـرگـردد آنـكـه بـا هـوس كـشـور آمده سرناورد به افسر شاهي،گداي ما

لحظه، لحظه تصميم و انتخاب است.

محك امتحان به ميان آمده است و خالصان از ناخالصان جدا مي شوند.

گـروهـي كه به طمع دنيا و غنيمت، راهي اين راه شده اند، متفرّق مي شـونـد، امـّا... مـؤ مـنان بصير و آگاه، روشندلان معتقد و دين باور،آنها مانند. آنها شاهد شهادت خويشند.

حـيـاتـي را كـه از دل مرگ در راه خدا سر مي زند، مي بينند و در آن حـيـات، جاودانه اند، مي دانند كه در شهادت، شهود و حضور است،نه فنا و نيستي...

اينان، ياران راهند، نه دوستان نيمه راه.

(بسا كس اند از اين همرهانِ آري گوي،

كه دل به وسوسه راه ديگري دارند.

بسا كس اند كه جايي موافقان رهند،

كه خود، نه جاي هماهنگي است و همراهي است.

بدين سبب،

نخست بايد آيين همرهي دانست...)

آنانكه مي مانند، وفا به پيمان نخستين مي كنند.

روزي كـه امـام، از مـكـّه به قصد عراق، خارج مي شد، در خطبه اي كه در مكّه ايراد كرد، فرموده بود كه:

(هر كه آماده ديدار خدا است و خون خويش را در راه مي دهد، پس با ماكوچ كند، كه من سحرگاه فردا كوچ خواهم كرد...)

آنان، جان را به كف گرفته اند و به سوي جانان مي روند.

چه غرور آفرين و زيباست، هم قافله بودن با حـسـيـن!...