بازگشت

مسلم بن عقيل پيشاهنگ شهادت


... شهيد،

با مرگ انتخابي خونرنگ خويشتن،

در دفتر هزار برگ شب قدر

زنده بودن خود را،

به ثبت مي رساند و جاويد مي شود

بر جلوه دروغي دنيا

خطِ بطلانِ سرخ مي كشد

- از خون -

شهيد، نبض تندِ (رهايي) است.

همواره مي تپد...

در امتداد نسلها و قرنهاي پياپي...)

جان پاك حـسـيـن (ع)، از پذيرفتن حكومت يزيد ابا دارد.

پـاكـمـردي هـمـچـون فـرزند پيامبر، با ناپاكزاده آلوده اي همچون يزيد نمي تواند سازش كند.

اسلام در خطر است.

و... سرنوشت مسلمين، به دست بوالهوسان افتاده است.

حكومتي لازم است تا اسلام را حاكم سازد،

و پيشوايي كه به (حق) و (قسط) قيام كند،

و رعيّت پرور، اسلام دوست، حق پرست و خداخواه باشد.

انقلابي ضروري است تا ستم حاكم را از ميان بردارد و شرك مسلّطرا بزدايد و كفر نقاب زده را رسوا كند.

و عـاشـورا همه اين ها را دربردارد.

كربلا، خاستگاه اين نهضت است،

و...(حـسـيـن)، قافله سالار اين حركت نوراني.

و (مـسـلم)، سـفير اين انقلاب، و پيشتاز اين حركت مقدّس و... اوّلينشهيد اين راه.

اشك هم، بايد بر مظلوميّت و تنهايي مسلم ريخته شود.

قهرمان رشيد، پيشاهنگ نهضت و نماينده ويژه امام حـسـيـن است. هزارانمـرد بـا او (بـيـعـت) كـرده و پـيـمان خون بسته اند. كوفه، چوننـگـيـنـي مـسـلم را دربـرگـرفته است. شمشيرها و بازوها، داوطلبنصرت او و واژگون كردن سلطنت يزيدي و زمينه سازي براي آمدنامام اند.

اكـنون مسلم، نگيني در ميان حلقه انبوه ياران است، و هر شب صحبتاز جـنـگ اسـت سـخـن از شستشوي لكّه هاي ذلّت و ننگ است، ز (رفتن)ها و (ماندن)ها...

امّا صفحه برمي گردد مسلم تنها مي ماند.

آن شمشيرها در غلاف مي خزند،

و آن شمشير زنها در خانه ها...

و قـدّاره بـنـدان سـلطـه ابـن زيـاد، نـعره زنان و عربده كشان، با(تـهـديـد) و (تطميع)، محيط رعب و وحشت مي آفرينند. و هركس،براي حفظ جان خويش از گزند والي جديد كوفه، دم برنمي آوردو (پيمان) را فراموش مي كند.

(مـسـلم) غـريـب و تـنـهـا و بـي يـاور مي ماند و سرانجام، پس ازنبردي طولاني و سخت، يك تنه در برابر دشمن تا آخرين توان،مقاومت مي كند تا اينكه دستگير مي شود.

ماجرا طولاني است... و سرگذشتي تلخ و جانكاه دارد.

رخدادي است سراسر درس و تجربه و آموزش و امتحان.

سخن از آن قصّه طولاني و شرح درگيريها و بيان وقايع نيست.

در اين ميان، فقط يك سخن گفتني است.

و آن هـم، (شـهـادت مـظـلومـانـه) مـسـلم بـنعقيل است.

مسلم، محاصره مي شود.

دستگير مي گردد و به قصر حكومت، برده مي شود.

نـهـضـت از شـكـل عـلنـي، بـه صـورت پـنـهـانـيمـنـتـقـل مـي گـردد و يـاران وفادار، در انديشه اهداف و برنامه هايانقلاب اند.

حـسـيـن بن علي (ع) بر اساس گزارش كتبي مسلم، به سوي كوفه حركت كرده است و... در راه است.

گـرچـه بـه مـسـلم امـان داده انـد ولي در قـصـر، امان را زير پا مي گذارند و مسلم را خلع سلاح كرده و بناي بدرفتاري مي گذارند.

مسلم مي گويد:

(چه شد آن امانتان؟...

انا للّه و انا اليه راجعون).

دارالا ماره را، چهره هايي پركرده اند بي حيا و بي آزرم، كين توزو بدخواه، مسلّح و بددهان، سنگدل و بدسيرت و زشت صورت.

چـهـره مـعـصـوم و خـونين و مجروح مسلم را هاله اي از غم فراگرفتهاست.

يكي از همراهان مي گويد:

كسي كه همچون تو در طلب حكومت باشد، نبايد متأثر باشد.

مسلم پاسخ مي دهد:

(اندوهم براي خودم نيست، بلكه براي آنان است كه مي آيند).

و... اين حـسـيـن است كه مي آيد، قافله سالار كاروان شهادت!

دو خورشيد، روبروي همند.

سـيـمـاي خـونـگـرفـتـه مسلم، بر فراز بام دارالا ماره، خورشيديدرخشان است كه با خورشيد آسمان برابري مي كند.

پـس از گـفـت وگـوهايي تند و مفصّل كه بين مسلم و ابن زياد انجاممـي گـيـرد، او را بـه بـام، فـرامـي بـرنـد، در حالي كه مسلم ميگويد:

- لا اله الاّ اللّه

- اللّ ه اكبر

- سبحان اللّه

آري... (سبحان اللّه) از اين همه دنائت و پستي و از اين همه حيلهو تزوير.

مسلم را بالاي دارالا ماره به زانو نشانده اند.

مردم، پايين كاخ، منتظرند.

دربـاره ايـنـكـه بـا مـسـلم چـه خـواهـنـد كرد، هركس حدسي مي زند وگماني دارد.

بـالاخره مسلم، كسي است كه با حكومت درافتاده و رهبري نهضتي رابه عهده داشته، شوخي كه نيست...

تـا ايـنـكـه يـك صـحـنـه، فـرجـام كـار را نـشـان مـي دهد و به همه پيشداوريها، گمانها و حدسها خاتمه مي دهد.

چـشـمـها، با خيرگي و بُهت تمام، شاهدند كه بدن بي سر (مسلم بن عقيل) را از بالاي دارالاماره به پايين مي اندازند...

- و... (مسلم) به معراج مي رود.

(گلي از گلشن فرزانگان افسرد،

براي آنكه قلب امّتي در راه آزادي به كار افتد،

ز كار افتاد قلب خسته يك قهرمان، يك گُرد.)