بازگشت

خجالت مي كشم، چون وعده آب به او داده ام!


تحمل فريادهاي العطش كودكان براي جوانمردي مثل حضرت ابوالفضل محال بود! او بزرگِ لشكر امام حسين عليه السلام و پناه قلب بچه ها بود، و حضور او از آوردن آب بالاتر بود؛ ولي نگاه به لبهاي خشكيده كودكان توان او را ربوده بود و زندگي را به كام او تلخ مي كرد!

حضرت عباس در شب عاشورا به امام حسين عليه السلام عرض كرد: «فردا براي آب مي روم، شايد بتوانم مشكي آب براي دختران تشنه لبت بياورم».

رئيس محافظين فرات مي گويد: «به عمر سعد خبر دادم كه تلاشي براي بدست آوردن آب از سوي اصحاب حسين ديده مي شود. سربازان بيشتري براي حفاظت از فرات بفرست»! عمر سعد پانصد سرباز ديگر فرستاد.


ناگاه ديدم عباس به سوي مشرعه مي آيد. يكي از لشكريان فرياد زد: اي كسي كه به سوي فرات مي آيي، كه هستي و از كجا مي آيي؟

حضرت عباس گفت: من علمدار حسينم. عطش بر طفلان او فشار آورده، در حاليكه سخت ترين عطشها عطش حسين است و مي خواهم از فرات آب ببرم.



چو ديد چشمت رخ ارباب را

نهيب آتشين زدي آب را



كه اي سپيد چهره رو سياه

كِي كنم از نوش تو عِيشم تباه



من ز مِي حسين باده نوشم

به آب آبرو نمي فروشم



ز جرعه اي روز مرا شب مكن

مرا خجل ز روي زينب مكن



نزديك آب كه رسيد، تعدادي از سربازان او را محاصره كردند. حضرت عباس فرياد زد: اي قوم، شما مسلمان هستيد يا كافر؟ آيا در دين و مذهب شما درست است كه پسر پيامبرتان با اهل و عيالش تشنه و در محاصره شما باشند، و شما آنان را از اين آب - كه مهر مادرش است و سگها و خوكها مي خورند - محروم كنيد!؟ آيا به فكر عطش روز قيامت نيستيد؟

سربازان آنچنان به او حمله و تيراندازي كردند كه تيرها مانند باران از هر سو مي باريد ولي آنحضرت اعتنائي نمي كرد. حضرت عباس به سرعت حمله را آغاز كرد و همه سربازان را متفرق نمود.

حضرت ابوالفضل وارد فرات شد و مشك را پر كرد و دستش را زير آب برد. سِيلي از خاطراتِ سوخته لبهاي خيمه گاه به دلش هجوم آورد.




از شدت تشنه كامي ات اي سقا

آن روز ز شرم روي تو آب، شد آب



به ياد تشنگي برادرش حسين عليه السلام افتاد و زير لب زمزمه كرد: «بخدا قسم از اين آب نمي نوشم، براي اينكه مولا و آقاي من حسين تشنه است. او تشنه است و تو اي عباس مي خواهي آب بنوشي؟! ابداً. اين كار در دين تو نيست». سپس از فرات بيرون آمد.



آبي ز فرات تا لب آورد

آه از دل آتشين بر آورد



آن آب ز كف غمين فرو ريخت

وز آب دو ديده با وي آميخت



رئيس لشكر مي گويد: فرياد زدم: «واي بر شما، اگر حسين و اصحابش كمي آب بنوشند اثري از شما باقي نمي گذارند. به او و مشكش حمله كنيد».

ناگهان تمامي سربازان به او حمله كردند، و يكي از سربازان با شمشير به دست راست حضرت زد بطوري كه آن را قطع كرد. عباس با دست چپ شمشير را گرفت، ولي هنوز مشك بر دوشش بود.



مي كشم منت... اگر تير به چشمم بزنيد

ولي اي قوم... شما تير به مشكم مزنيد



حضرت باز حمله كرد و عده اي از لشكر را كشت. هدف آنان اين بود كه آب به خيمه هاي امام حسين عليه السلام نرسد. ديگري با شمشير ضربه اي زد و دست چپ حضرت را قطع كرد.

حضرت عباس شمشير به دهان گرفت و به طرف او حمله كرد. ناگاه تيري بر مشك نشست و آب مشك فرو ريخت.


ناگهان يكي از سربازان با عمود آهنين بر سر آنحضرت زد. حضرت روي زمين افتاد و فرياد زد: يا اَخا اَدْرِكْ اَخاكَ: اي برادر، برادرت را درياب.



در خاك و خون، دلم ازين غمين است

كه از عطش لب تو آتشين است



ناگهان امام حسين عليه السلام مانند باز شكاري به طرف برادر آمد و با حمله اي همه را متفرق نمود و كنار نعش برادر نشست.

هنگام شهادت حضرت عباس، امام حسين عليه السلام خواست بدن او را به خيمه ببرد اما آنحضرت عرضه داشت: اي برادر، مرا به كجا مي بري؟ امام حسين عليه السلام جواب داد: به خيمه.

حضرت ابوالفضل گفت: برادر عزيزتر از جانم، تو را به جدت رسول اللَّه قسم مي دهم مرا به خيمه گاه مبري و بگذاري بدنم همينجا بماند.

امام حسين عليه السلام سؤال كرد: براي چه؟ حضرت جواب داد: من از دخترت سكينه خجالت مي كشم، چون وعده آب به او دادم ولي نتوانستم وفا كنم.

و اينچنين سقاي كربلا در راه سيراب كردن جگرسوخته گان آل الله خود را فدا كرد و با لب تشنه شربت شهادت نوشيد.



مگر لب تشنگان كربلا سيراب گرديدند

كه سقا خفته، مشك افتاده نزد شط آب امشب



امام حسين عليه السلام بدن برادر را در همان مكان گذاشت و به خيمه


بازگشت. وقتي حضرت عباس از دنيا رفت، صداي ناله و ضجه از خيمه گاه چنان بلند شد كه به لشكر عمر سعد رسيد بطوري كه گمان كردند زمين و زمان زير و رو شد.

ناگاه امام حسين عليه السلام به طرف فرات آمد و با متفرق ساختن لشكر وارد آب شد بطوري كه تا ركاب اسب حضرت به زير آب رفت و نگاهي به آب انداخت.

رئيس لشكر گفت: «مراقب باشيد، اينك حسين آب مي نوشد. اگر آب به لبان او برسد همه شما را مي كشد».

براي اينكه امام حسين عليه السلام آب ننوشد، فرياد زد: اي حسين، به خيمه هايت حمله كرده اند!؟ حضرت سريع از آب بيرون آمد و به خيمه گاه نگاه كرد، و آنها را سلامت ديد.



تشنه... برون آمدي... از شط آب

اي جگر آب... برايت كباب



سپس به سوي خيام رفت در حاليكه گريه مي كرد و با آستين اشكها را پاك مي نمود. تا دختران تشنه لب، امام را ديدند به طرف او آمدند و حضرت سكينه افسار اسب بابا را گرفت و گفت: «بابا! از عمويم عباس خبر داري؟ او به ما وعده آب داد! چرا دير كرده است!؟ تابحال نديده بودم خلاف وعده كند!؟ نكند ما كودكان جگر سوخته را از ياد برده باشد!؟ يا هنوز با دشمنت جنگ مي كند»؟

امام حسين عليه السلام در حاليكه گريه مي كرد فرمود: دخترم، عمويت را كشتند و او اينك در بهشت است.

حضرت زينب تا حرفهاي برادر را شنيد فرياد زد: «برادرم عباس، تو


رفتي و كمرم شكست...». زنان اهل حرم با شنيدن صداي آنحضرت، گرد او جمع شدند و مشغول عزاداري گرديدند.

امواج فرات است

و لب سوخته

بسيار؛

مشكي

و عمودي

و دو دست

و علم اينجا