بازگشت

مشكي از آب... و اين همه كودك!؟


آنچه بيرون از خيمه ها در اثر تشنگي شنيده مي شد صداي العطش كودكان بود، ولي داخل خيمه ها براي آرام كردن كودكانِ تشنه، مناظر دلخراشي مي گذشت كه دل هر شنونده اي را خون مي كرد. گوشه اي از اين مناظر را اهل حرم براي ما توصيف كرده اند.

حضرت سكينه مي فرمايد: روز نهم محرم در خيمه ها آب نبود و عطش بر ما شدت يافته بود. هرچه آب داشتيم تمام شده بود، تا جايي كه كاسه ها و ظرفهاي آب و مشكها كه معمولاً قطرات آب در آنها باقي مي ماند، از شدت گرما خشكيده بود.

با خود گفتم: شايد در چنين موقعيتي عمه ام زينب آبي ذخيره كرده باشد. من و دخترها كه به شدت تشنه بوديم، تصميم گرفتيم نزد عمه برويم و شدت عطشمان را براي او بازگوييم.

ابتدا من به خيمه عمه ام آمدم تا خبري بگيرم. همين كه خواستم وارد شوم برادر شيرخوارم را در آغوش او ديدم. آنحضرت با كودكي كه در آغوش داشت بلند مي شد و مي نشست، و علي اصغر مانند ماهي كه از آب بيرون افتاده باشد، از شدت تشنگي بدن خود را بالا و پائين مي برد و مضطرب بود و گريه مي كرد.

عمه ام با ديدن حال او مي گفت: پسر برادرم، صبر كن! اي كودك شيرخوار آيا مي شود به تو گفت صبر كن!؟ تو با اين حالي كه از شدت عطش داري، بر عمه ات سخت است صداي تو را بشنود و نتواند كاري كند.


با ديدن اين منظره گريه كردم. عمه ام سرش را بلند كرد و گفت: سكينه جان، براي چه گريه مي كني؟ گفتم: «عمه جان، حال برادر شيرخوارم را ديدم و گريه كردم». ولي از عطش خود چيزي نگفتم.



هر چند كه تشنه بود از آب نگفت!

از خشكي آن گلوي بي تاب نگفت!



بعد گفتم: عمه جان، اگر مي شود كسي را به خيمه هاي ديگر بفرست، شايد آبي نزد آنان پيدا شود.

عمه ام بلند شد و به طرف خيمه عموها براي آب حركت كرد. از اين خيمه به آن خيمه مي رفت، ولي هيچ آبي پيدا نمي شد.

بعضي از بچه ها به دنبال عمه راه افتاده بودند كه اگر آبي پيدا شد به آنان نيز بدهد. عمه به همراه كودكان تمام خيمه ها را گشتند، حتي به خيمه هاي اصحاب رفتند، ولي آنان هم آب نداشتند.

عمه ام زينب با همان حال خسته و تشنه به خيمه اش بازگشت، در حاليكه بچه هاي تشنه دور او را گرفته بودند و آب مي خواستند. عمه ام با ديدن اين صحنه شروع به گريه كرد. ما بچه ها نيز از شدت تشنگي فرياد مي زديم. منظره دلخراشي بوجود آمده بود كه قلب هر بيننده اي را به درد مي آورد. گريه بچه ها و عمه با ناله هاي اصغر به هم آميخته بود و صداي العطش بلند بود.

يك نفر از اصحاب پدرم بنام برير از جلوي خيمه ما رد شد و صداي ما را شنيد. او با ديدن اين منظره خود را روي زمين انداخت، و در حاليكه خاك بر سر و روي خود مي ريخت، گفت: اي اصحاب حسين و


اي كساني كه براي ياري حسين آمده ايد، آيا مي خواهيد اين كودكان از تشنگي هلاك شوند؟ اينك ما شمشير داريم. زندگي بعد از اين حالت كودكان ارزشي ندارد. بياييد هر كدام از ما دست يكي از اين دختران را بگيريم و كنار فرات ببريم. ما مواظبت كنيم تا آنان آب بنوشند. اگر لشكر عمر سعد جنگ كردند، ما نيز با آنان مي جنگيم.

آتش العطش از خيمه روان تا ملكوت

چه جوابي است بر اين غصه بجز شرم و سكوت

يكي از اصحاب گفت: هزاران نفر از فرات محافظت مي كنند و ما نبايد اين كودكان را نزديك فرات ببريم، چون اگر شمشير يا نيزه اي به آنان اصابت كند ما سبب حادثه هستيم. يكي از ما مشكي برداشته و به سوي فرات مي رويم. اگر جنگ درگرفت عده اي از ما جنگ مي كنند و يك نفر مشك را پر مي كند، و اگر كسي كشته شد قرباني فرزندان زهرا شده است!

بعد از اين تصميم، چهار نفر جنگجو به همراه يك نفر مشك بر دوش حركت كردند. اينك گوش جان، چنين زمزمه اي را از قلب سوخته آنان مي شنيد:



اي مشك!

مريز آبرويم



بر باد مده تو آرزويم



اي مشك!

سيراب ز آب خوشگواري



اما ز حرم خبر نداري



اي مشك!

اگر چه عرصه تنگ است



بي آب روم به خيمه ننگ است


ناگهان محافظين فرات متوجه آنان شدند و فرياد زدند: شما چه كساني هستيد؟ برير در جواب گفت: تشنگي بر ما فشار آورده و آمده ايم كمي آب برداريم.

فرمانده آنان فرياد زد: بايستيد تا به رئيسمان خبر دهيم. برير با رئيس لشكر خويشاوندي داشت و وقتي خبر به رئيس لشكر رسيد، گفت: «بگذاريد داخل فرات شوند». برير و اصحابش وارد فرات شدند.

وفاداري و مروت از اولين خصائص روحي شهيدان كربلا بود. اينان كه براي بردن آب آمده بودند، به خود اجازه نمي دادند قطره اي آب به لبهاي از عطش ترك خورده شان برسانند. اين بود كه تا خنكي آب به دست و تن برير و اصحابش خورد، صداي گريه و ناله از سينه آنان بيرون آمد و گفتند: «خدا ابن سعد را لعنت كند، كودكان حسين در خيمه ها به دنبال قطره آبي هستند و اين آب همچنان مي رود».



بر لب دريا لب دريادلان خشكيده است

كام ماهي بر لب آب روان خشكيده است



برير گفت: «اي اصحاب حسين، بدانيد كه پشت سرتان لشكري عظيم است. اين مشك را پر كنيد تا به خيمه ها رويم، كه قلبهاي اطفال حسين از دوري آب، كباب شد. از اين آب ننوشيد مگر آنگاه كه جگر دختران حسين خنك شود». اصحاب برير گفتند: بخدا قسم قبل از آنكه تشنگي


اهل بيت حسين برطرف شود، آب نخواهيم خورد.



آب در دريا......... و ماهي تشنه كام

تشنگان را......... آبِ خوش بادا حرام



يك نفر از سربازان عمر سعد اين حرفها را شنيد و گفت: «اي كساني كه داخل فرات هستيد، ما شما را فرستاديم تا آب بنوشيد، نه اينكه آب ببريد. اينك كارهاي شما را به عمر سعد گزارش مي دهيم. اگر اجازه داد آب را ببريد، واگر اجازه نداد نمي گذاريم حتي يك قطره آب از فرات خارج شود».



آب بُد مهريه زهرا... و خشكيد از عطش

بوستانش... در كنارِ جويبار كربلا



برير گفت: «اين مطالب را كتمان كن و بگذار اين آب به خيمه حسين برسد». يكي ديگر از سربازان در جواب گفت: «ما نمي گذاريم قطره اي آب به لبان خشكيده اطفال حسين برسد». سپس رو به سپاهيان كرد و فرياد زد: «اي لشكر، مگذاريد مشك آب به خيام حسين برسد».

برير به اصحابش گفت: «اگر راه را بر شما بستند با آنان بجنگيد». بعد فرياد زد: «اي لشكر عمر سعد، بگذاريد اين آب به لب سوزان اطفال حسين برسد. كاري نكنيد كه در قيامت اهل جهنم باشيد».

وقتي لشكر پاسخ منفي دادند برير گفت: «پس چه مي خواهيد»؟ يكي از آنان فرياد زد: ما بايد خون شما را بريزيم. برير گفت: «اگر خون ما را بريزيد بهتر از آن است كه آب را از دست ما بگيريد. واي بر شما، ما هنوز ذره اي از آب فرات نچشيده ايم!؟ ما مي خواهيم جگر اطفال حسين را از تشنگي رهايي بخشيم. بخدا قسم مشك را رها نمي كنيم تا خونمان كنار آن ريخته شود».




خيمه ها منتظر و تشنه آب است، اي فرات

جگر سنگ از اين شعله كباب است، اي فرات



يكي از سربازان عمر سعد گفت: «اينطور كه پيداست اينان براي مشكي آب مي خواهند خود را به كشتن دهند و جنگ كردن فايده اي ندارد»!؟ ولي بعضي از سربازان گفتند: نبايد مخالفت حكم امير شود.

اين بود كه اصحاب حسين عليه السلام را محاصره كردند. برير و اصحابش مشك را بر زمين گذاشتند و دور آن ايستادند. برير گريه مي كرد و مي گفت: «واي بر جگرهاي سوخته دختران رسولخدا. اي كودكان حسين، خدا دور كند رحمتش را از كساني كه نمي گذارند ما براي شما آب بياوريم».

يكي از اصحاب برير بند مشك را بر دوش گذاشت كه ناگهان باران تير از هر سو به طرف مشك سرازير شد. يكي از اين تيرها به بند مشك خورد و آن را پاره كرد و به گردن كسي كه مشك را گرفته بود خورد، و خون روي لباسها و پاهاي او جاري شد.

او پس از اطمينان از سلامتي مشك گفت: خدا را شكر كه گردن من حافظ مشكي شد كه در آن آبي براي كودكان تشنه لب حسين است!

برير كه ديد آنان جنگيدن را رها نمي كنند صدا زد: واي بر شما، اي ياران فرزندان سفيان، فتنه بپا نكنيد و بگذاريد اين شمشيرها در نيام بماند.



دوخته ديده را... به راه فرات

مشكش از انتظار... لبريز است



در خيمه گاه عده اي از اصحاب امام حسين عليه السلام گفتند: صداي برير را مي شنويم كه لشكريان ابن زياد را موعظه مي كند. حضرت


فرمود: به كمك او برويد.

اصحاب آمدند و ديدند در پي حمله برير و اصحابش، محافظينِ فرات از هر سو فرار مي كنند. اين بود كه به كمك برير و اصحابش رفتند و به ياري هم آب را از دست لشكريان عمر سعد نجات دادند و به خيمه آوردند. برير مشك را جلوي بچه ها گذاشت و گفت: اي آل پيامبر، بنوشيد تا جگرتان خنك شود! نوش جانتان باد.



تا به سوي خيمه... برگردي مگر با مشك آب

جام در دستش رقيه... منتظر بنشسته بود



بچه ها آمدنِ آب را به يكديگر بشارت دادند و فرياد زدند: بيائيد كه برير براي ما آب آورده است.

كودكان تشنه لب دور مشك حلقه زدند. بعضي خودشان را روي مشك مي انداختند و مشك را بغل مي گرفتند، و بعضي ديگر صورتشان را و حتي بعضي از آنها قلب و جگر آتش گرفته شان را روي مشك مي گذاشتند. در اين حال بند مشك كه به در آن متصل بود باز شد و آب روي زمين ريخت!!؟



فرياد درد بود و صداي عطش عطش

در سرزمين تشنه و تبدار كربلا



بچه ها ناله هاي سوزان خود را از سر گرفتند و فرياد زدند: اي برير، بيا و ببين آبي كه با آن همه فداكاري بدست آورده بودي، روي زمين ريخت.

برير با ديدن اين منظره بسيار منقلب شد. او به پيشاني خود مي زد و مي گفت: واي بر جگرهاي سوخته دختران پيامبر!



شبنم به باغ نيست كه از شرم تشنگان

آبي كه خورد گُل، عرق انفعال شد