مسلماني... و منع آب!؟
امام حسين عليه السلام براي اينكه آخرين اتمام حجتها را نمايد، نمايندگاني را مستقيماً براي گفتگو با عمر سعد فرستاد و در چند نوبت حجت را بر او تمام كرد.
حضرت يكي از ياران خود بنام انيس كاهلي را صدا زد و فرمود: برو با عمر سعد درباره آب صحبت كن، شايد اثري بخشد.
انيس داخل خيمه عمر سعد شد ولي سلام نكرد! عمر سعد پرسيد: چرا سلام نكردي؟ آيا مرا مسلمان ندانستي؟ انيس در جواب گفت: «عجب مسلماني! آب فرات بالا و پائين مي رود و سگها و خوكهاي سياه از آن مي نوشند، و تو قطره اي از آن به خاندان پيامبر نمي دهي تا از تشنگي بميرند و مي گوئي من ايمان به خدا و رسولش دارم!؟ اي دشمن خدا تو دروغ مي گوئي»!
عمر سعد در مقابل اين مطالب بايد پاسخي حاضر مي كرد و لااقل از اين اقدام خود دفاع مي كرد. ولي اينكه كسي مسلمان باشد و فرزندان پيامبرش را در حد شديد تشنگي كه مشرف به مرگ باشند نگاه دارد، مسخره اسلام است.
عمر سعد با شنيدن سخنان انيس، سرش را از خجالت پائين انداخته بود و هيچ پاسخي براي گفتن پيدا نمي كرد و بيهوده با چوب دستي بر زمين خط مي كشيد.
اين اتمام حجتي ديگر براي صفحات تاريخ شد كه آيندگان نگويند شايد كار عمر سعد علتي داشته و بازگو نشده است.
آبي كه
خار و خس همه
سيراب از آن شدند؛
آيا چرا
به آل پيمبر
حرام بود؟!