بازگشت

چهره ي شفق






باز در خاطره ها، ياد تو اي رهرو عشق

شعله ي سركش آزادگي افروخته است



يك جهان پرتو و بر همت و مردانگيت

از سر شوق و طلب، ديده ي جان دوخته است



نقش پيكار تو در صفحه ي تاريخ جهان

مي درخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب



پرتوش بر همه كس تابد و مي آموزد

پايداري و وفاداري در راه طلب



چهر رنگين شفق، مي دهد از خون تو ياد

كه ز جان بر سر پيمان ازل ريخته شد



راست چون منظره ي (تابلو) آزادي است

كه فروزنده به تالار شب آويخته شد



رسم آزادي و پيكرا و حقيقت جوئي

همه جا، صفحه ي تابنده ي آئين تو بود



آنچه بر ملت اسلام، حياتي بخشيد

جنبش عاطفه و نهضت خونين تو بود



تا ز خون تو جهاني شود از بند آزاد

بر سرايده ي انساني خون جان دادي



در ره كعبه ي حق جوئي و مردي و شرف

آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادي



آنكه از مكتب آزادگيت درس آموخت

پيش آمال ستمگر ز چه تسليم شود؟



زور و سرمايه ي دشمن نفريبند او را

كه اسير ستم مردم دژخيم شود






رهرو كعبه ي عشقي و در آفاق وجود

با پر شوق، سوي دوست برآري پرواز



يكه تاز ملكوتي، كه به صحراي ازل

روي از خواسته ي عشق نتابيدي باز



جان به قربان تو اي رهبر آزادي و عشق

كه روانت سر تسليم نياورد فرود



زآن فداكاري مردانه و جانبازي پاك

جاودان بر تو بر عشق و وفاي تو درود