در مصيبت آل عبا و در مرثيه ي امام حسن مجتبي
يارب چرا زمانه به مردم سياه شد
جوش و خروش خلق ز ماهي به ماه شد
هر ديده اي ز گريه چو انجم سپيد گشت
هر قامتي ز غصه چو گردون دو تاه شد
اين طرفه حالتي است كه بر هر كه بنگرم
اشكش به دعوي دل خونين گواه شد
طوفان گرفت خاك و هوا گشت قيرگون
از بس روان ز ديده و دل اشك و آه شد
سرهاي آل فاطمه شد بر سر سنان
تا آل هند صاحب تخت و كلاه شد
از خيمه ي فلك ز چه آتش نشد بلند
ز آن شعله ها كه بر فلك از خيمه گاه شد
از مرد و زن كرا طمع رستگاري است؟
چون كشتي نجات دو عالم تباه شد
طوفان اشكمان ز گنه مي دهد نجات
زين پيش گر چه باعث طوفان گناه شد
تا از كدام نا خلف اين فعل ناصواب
سر زد كه روي دوده ي عالم سياه شد
در حيرتم كه بوالبشر از شرم اين گناه
از كردگار با چه زبان عذر خواه شد
يوسف اگر ز چاه بر اورنگ [1] جاه رفت
از اوج جاه، يوسف زهرا به چاه رفت
پاورقي
[1] اورنگ: تخت.